یادداشت ملیکا خوشنژاد
4 روز پیش
4.0
108
یکی از تکاندهندهترین و غافلگیرکنندهترین کتابهایی بود که امسال خواندم. حقیقتش بعضی نویسندهها و آثارشان را آنقدر عادت کرده بودم در حد اطلاعات خشک کتابهای ادبیات مدرسه که باید حفظشان میکردیم درنظربگیرم که در بیشتر مواقع وقتی واقعاً میروم سراغ آن اثر و میخوانمش حیرتزده میشوم که چرا آن موقع بهجای تشویق کردنمان به خواندن این آثار، صرفاً مجبورمان میکردند اسم اثر و نویسندهشان را حفظ کنیم. مدتهای طولانی جان اشتاینبک برای من صرفاً یکی از آن نویسندهها بود که در ذهنم عمق بیشتری از نام چند اثر معروفش نداشت. اما الان که «موشها و آدمها» را خواندهام مشتاقتر از همیشهام تا باقی آثار این نویسندهی بینظیر را هم بخوانم. «موشها و آدمها» نوولای کوچکی است که ساختارش شباهت زیادی به نمایشنامه دارد؛ از چند صحنه تشکیل شده که ابتدای هر کدام توصیفی از صحنه آمده و در ادامه روایتْ بیشتر متکی بر دیالوگهایی که میان کاراکترهای داستان ردوبدل میشود پیش میرود و به همین دلیل هم جان اشتاینبک بعدها خودش این اثر را بهصورت نمایشنامه درآورده و اجرا هم شده است. این اثر در حین رکورد بزرگ آمریکا نوشته شده که در خلال آن میلیونها کارگر بیکار شدند و وضعیت اقتصادی آمریکا بهشدت دچار مشکل شده بود و شاید به همین دلیل است که هر یک از شخصیتهای کتاب به دلیل مشکلات ذهنی، فیزیکی، اقتصادی یا اجتماعی بیقدرت یا دستکم کمقدرت شدهاند. درماندگی، طاقتفرسایی شرایط، ناکامیهای پیاپی، بیهودگی تلاشهای بیثمر و نوعی جبرگرایی در اثر مشهود است. نام این اثر برگرفته از یکی از شعرهای رابرت برنز است «دلپسندترین طرحهای موشها و آدمها اغلب شدنی نیست.» و از آنجایی که موش نماد «امید واهی» است میتوانیم دلیل اشتاینبک برای انتخاب چنین عنوانی را حدس بزنیم. توصیفات ابتدایی هر صحنه بینظیرند؛ تصویری کامل و پرجزئیاتی از فضا با کمترین کلمات و بدون زیادهگویی که از حوصله خارج شود، در ذهن خواننده شکل میگیرد. و بعد اینکه با دیالوگها شخصیتها کامل به ما شناسانده میشوند هم فوقالعاده است. وضعیت، وضعیت غریبی است؛ دو کارگر، لنی و جورج، میخواهند برای کار به مزرعهی جدید بروند. از خلال صحبتهای جورج متوجه میشویم لنی هوش و ذکاوت زیادی ندارد و بهتر است بدون صلاحدید جورج کاری را نکند تا دوباره دستهگل به آب بدهد و باعث از دست دادن شغلشان بشود. لنی عادت عجیبی دارد و در مواجهه با اشیاء و حیوانات نرم آنقدر نازشان میکند که زیر دستان پرتوانش خراب میشوند یا میمیرند. باید حسابی مراقب این عادتش باشد چون در گذشته حسابی باعث دردسرشان شده. اما آنقدر از لحاظ قدرت بدنی توانمند است که بهتر است به کار در کنار جورج ادامه بدهد. هر یک از افراد دیگری که در مزرعه با آنها آشنا میشویم نیز کارکردی نمادین میتوانند داشته باشند؛ از کندی فلج و سگ پیرش گرفته تا انزوای کراکسِ سیاهپوست و حتی کرلی و همسرش. جان اشتیانبک مدتی خودش کارگر و نگهبان بوده و با وضعیت کاری این قشر از نزدیک و به خوبی آشنا بوده است و شاید به همین دلیل این اثر آنقدر صادقانه است؛ گویی مرثیهای دربارهی شکست رؤیای آمریکایی است و گرچه خواندنش خیلی آدم را غمگین و حتی اذیت میکند، هیچ از زیبایی و تأثیرگذاری فوقالعادهاش نمیکاهد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.