یادداشت Infinity
دیروز

این کتاب اگر در یه جمله از نظر پادشاهی خلاصه بشه اینه که "کار را باید به کاردان سپرد" ، لویی شانزدهم و آنتوانت هیچ کدوم صلاحیت و لیاقت پادشاه و ملکه بودن رو نداشتن ، لویی که هیچ وقت قدرت تصمیم گیری نداشت ، در صورتی که پادشاه اول باید قدرت اخذ تصمیم داشته باشه ، وقتی در قدرت بود یا مشغول شکار بود یا قفل سازی ، اصلاً به امور مملکت وارد نمیشد چون فکر میکرد وضع زندگی مردم خوبه ، یکی از بزرگترین دلیل سقوط سلطنت این بود که لویی شانزدهم چشمش به دهان اطرافیان بود ، هرچه آنتوانت یا دیگران درخواست میکردند ، قبول میکرد و اصلا مقاومتی نمیکرد، یه آدم بسیار حساس و مطیع که طاقت مقابله با دیگران رو نداشت و تسلیم میشد ، همچین آدمی وقتی زمامدار بشه ، با خودش یه کشور رو به ویرانی و بدبختی میکشونه ... آنتوانت هم در زمانی که قدرت داشت از خزانه کشور و قدرت لویی به نفع دیگران سوءاستفاده می کرد و دیگران هم در زمان سختی پشت اونارو خالی کردن و فرار کردن ، آنتوانت فقط قدرتش رو صرف لهو و لعب و خوشی های محدود و زودگذر کرد طوری که حتی متوجه بیماری و مرگ مادرش در اتریش نشد ، بعدا به او خبر رسید و اصلا از حال مردم باخبر نبود ثروت و قدرت و زمان رو هرسه رو تلف کرد بعداً که سلطنت سقوط کرد و روزگار روی تلخ رو به آنتوانت نشان داد به خوبی به او فهماند که در چه نعمتی بوده و قدرش رو ندونست و از دست داد و به همین ترتیب در سال ۱۷۹۳ میلادی آنتوانت اعدام شد... نتیجه گرفتم که باید قدر نعمت رو دونست و تلف نکرد و سنجیده و به موقع عمل کرد و وقتی کسی مسئولیت رو قبول کرد باید درست و کامل اون رو به انجام برسونه... مثل همیشه ترجمه روان آقای منصوری یکی از نکات مثبت کتاب بود...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.