یادداشت مسیح ریحانی
1403/12/23
ایدهی کتاب، بدون شک، ایدهی درخشانی است. روایت «اسحق» که پس از پدرش مسئول رسیدگی به «مجمعالوحوش ناصری» میشود؛ اما اوضاع آنطور که «اسحق» خیال میکند پیش نمیرود؛ قبلهی عالم شهید میشود، جنگ اول شروع میشود و پس از آن قحطی بزرگ از راه میرسد و در چنین بلبشویی، «اسحق» میماند و «مجمعالوحوش»اش. زمانِ وقوع داستان و زبان ناصری که نویسنده از آن بهره میبرد؛ در ابتدا باعث شد که تصور کنم با اثری شبیه به آنچه پیشتر از رضا جولایی در سوءقصد به ذات همایونی دیده بودم، مواجهام اما خیلی سریع این تصور به کناری رفت. همانطور که دوستان دیگر در نظراتشان بیان کردهاند، این کتاب صرفا یک ایدهی خوب دارد. اما کتاب قصه ندارد، شخصیتپردازی هیچ یک از کاراکترها به درستی پرداخت نشده است و جز یکی-دو مورد، موفق نمیشود خواننده را با خود همراه و همدل کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.