یادداشت نگین بدیهی
11 ساعت پیش

مور (ماریا): مادر ۹۰ ساله خاله ها: اولینا، بئاتا چارنتسکی (پدر مور) مارک (شوهر) آنا فیودورونا: دختر ۶۰ ساله دختر آنا: کاتیا ۴۰ ساله نوهها: لناچکا، ۱۷ ساله. ، گریشا جملهی موردعلاقم از کتاب: (آنقدر همیشه وقت صرف دیگران کرده بود که حالا سردرگم مانده بود که این سعادت را پیشکش کردهاند یا این زمان متعلق به دیگران است و او آن را دزدیده است). یه ترکیب جالب :موهای گنجشکی رنگش این کتاب رو روزی که کمی بی حوصله بودم خوندم. رفته بودم شهرکتاب دماوند از بین قفسهها دنبال یه کتاب کم حجم گشتم تا بتونم تمومش کنم زود و بعد نشستم روی مبلهای نرم قرمز رنگ اونجا و تا زمان تموم کردن این کتاب پا نشدم. این کتاب برای من تا حدی دردناک بود، اینکه چطور میتونیم چشم باز کنیم و ببینیم سالها از عمرمون گذشته و تمام عمر تحت الشعاع سلطهی یک نفر از اعضای خانوادمون بودیم و نتونستیم از خودمون هیچ حق انتخابی نشون بدیم. مور توی این داستان واقعا برای من تبدیل به یک شخصیت خیلی منفور شد و مدلی که داستان به پایان رسید به شما اجازه میده که حتی شدت تنفرتون بیشتر بشه. پایان کتاب قلب من رو به درد آورد؛ اینکه انگار در نهایت ذهن یک آدم تحت سلطه به اون زورگویی عادت میکنه و حتی در شرایطی که به اون ظلم و خشم خودش آگاهه باز خارج از چارچوب عمل نمیکنه. این داستان کلا ۶۰ صفحه بود و برید بخونید و نظرتون رو باهام به اشتراک بذارید. باید بگم تصویرگری جلد کتاب رو هم خیلی دوست داشتم و کاش میشد که به عنوان کارت پستال داشتمش:))
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.