یادداشت فاطیما

        بعد از دل کندن از خیابون بیکر و دفتر وایت هون و فشردن دست شرلوک و پوآرو ، سوار بر قطار زمان شکن رفتم به سرتاسر دنیا تا کارآگاه های دیگه رو پیدا کنم. 
ارسن لوپن رو کوچه پس کوچه های فرانسه پیدا کردم ، که صدالبته هر دفعه هم غیب میشد ! همونجا اگوست دوپین رو هم تو کتابخونه های عتیقه یافتم.  در ژاپن با آکچی کوگورو تو اداره پلیس چای خوردم و ملاقاتی هم با نانسی درو  تو آژانس کارآگاهی کانتیننتال ترتیب دادم. دست آخر ، وقتی بلیط برگشت به انگلستان دو قرن پیش رو گرفتم ، تو کوپه درجه یک با ثورندایک و جرویس آشنا شدم  و ملاقات با این دو پزشک قدیمی از جهت اینکه درسهای زیادی به من آموخت ، هیچگاه فراموشم نمی‌شود.

مجموعه پرونده هایی که ثورندایک با اونها روبه‌روست گاه ناامید کننده و گاه خوشایند و رمزآلود بود. تناسب بین پرونده ها رعایت شده بود که من رو یاد آژانس کانتیننتال انداخت. همچنین جایی که بالاخره احساسات بر کارآگاه سردخوی داستان ما چیره میشه هم یادآور چپتر دو بازی murder in the alps بود و از این جهت برای من حداقل ، خوندنش خیلی حس خوبی داشت.

در کل بخوام بگم ، اگه جنایی- کارآگاهی خوان خبره ای هستین که از دست کتابای امروزی خسته شدین ، یا هوس سر زدن به ناشناخته ها به سرتون زده ، آشنایی با ثورندایک عزیز بهتون پیشنهاد میشه .
به امید دیدار دوباره بین صفحات کتاب ♡

      
456

17

(0/1000)

نظرات

Mohammad

Mohammad

1404/3/7

توصیف خوندنی و جذابی بود 

1