یادداشت سید مرتضی امیری
1402/7/28
قصه اگر #قصه باشد باید در روح آدم رسوخ کند. باید زمینگیرت کند، چنان یقهات را سفت بچسبد که نفست بالا نیاید. انتظارم این بود که شعاری باشد. بیش از اندازه نمادین باشد. حرف های انتلکتی باشد و عامهپسند اما قصهها ورای انتظار بود، حداقل برای من. یک هفتهای تمامش کردم اثری را که شصت سال پیش زاده شده بود و هنوز در کتابخانهای نفس میکشید. داستانهایی که بسیار سادهاند و بسیار خالص. هر خطش را که میخواندم بیشتر به این مسئله پی میبردم که شباهت عجیبی است بين #غسان_کنفانی و #صمد_بهرنگی، نویسنده آزادیخواه و چپگرای تبریزی. هر دو عجیب ساده مینویسند و عجیب محو قصهات میکنند. هردو آزادیخواهند و پر از اندیشههای چپ. کنفانی درست مثل بهرنگی، از رنجهای انسانی سخن گفته. خودش هم از عمق رنجها آمده. فرزند حقیقی فل /لسطین بود و زادهی درد. هر دو هم در جوانی از دنیا رفتند یکی مفقود شد و دیگری ترور. اما برخلاف بهرنگی، کنفانی خودش را فدای اندیشهاش کرد. از انگشترش فهمیدند که این جنازه سوخته اوست. ادبیات مقاومت یا همان پایداری که حتما جایی، روزی، شبی، اسمش به گوشتان خورده اولینبار با نوشتههای کنفانی معنا گرفت. سال ۱۹۶۶ بود که در مقاله ای دقیقا به اسم ادبیات پایداری منتشر کرد. در این راه فرزند جدیدی به ادبیات جنگ اضافه شد که هنوز زنده است. قصهها نمونه بینظیری از ادبیات پایداری است. قصهها درباره قهرمانهای مختلفی است که آنقدر سادهاند محال است باور کنید قهرمان باشند. کنفانی بارها و بارها کشورش را به قفس تشبیه کرده و بیپرده از ساده ترین نیازهای جسمی و روحی و جنسی گفته. کنفانی مبارز است و چریک میخواهد. وقتی پای کشورش وسط باشد پسربچه ها را هم به جنگ میکشد. پسر برای پدر میجنگد و پدر برای پسر. پسر برای پدر میمیرد و پدر برای پسر. هر کدام از قصههایش تا کیلومترها عمق دارد. هرکدامش بیآنکه شعاری باشد روایت ساده ایست از وطن. قصهها را باید آرام خواند. موازی خواند. شبی یک قصه خواند تا دم بکشد، تا رسوخ کند. کنفانی نویسنده گذشته نیست. جنس و روح قلمش آینده است. همانطور امروز اسمش بیشتر از دیروز سر زبان هاست. فرداروزی، ظهور میکند در ادبیات جهان. زمانی که تمام دنیا خواستند وطنش را بشناسند. مترجم کم نگذاشته است. غلامرضا امامی تن به تیغ هیچ سانسوری نداده است و همین ارزش کارش را بسیار افزوده.
(0/1000)
سید مرتضی امیری
1402/7/29
0