یادداشت ꧁༒☬ 𝓜𝔂𝓼𝓽é𝓇𝓪 ☬༒꧂
1403/8/18
فکر میکردم قصه رو میدونم. جادوگری که نفرین کرد، شاهزادهای که بیدار شد، بوسهای که طلسم رو شکست. اما هالی بلک این قصه رو برداشت، تکونش داد، و حقیقتی نشونمون داد که هیچوقت گفته نشده بود... اینجا مالیفیسنت فقط یک جادوگر سیاه نیست. اینجا، اون یه زنه. با زخمی که اسم عشق روش بود. با قلبی که سالها سنگ شد، چون دیگه نمیتونست ببخشه. و حالا… باید دوباره انتخاب کنه. ببخشه یا نابود کنه. تو این کتاب، فهمیدم بعضی دردها اونقدر عمیقن که با طلسم نمیرن. فهمیدم قدرت فقط توی آتیش و بال نیست، توی رنجیه که تبدیلش میکنی به تصمیم. و مهمتر از همه… فهمیدم حتی تاریکترین قلبها هم حق دارن روایت خودشونو داشته باشن. نه یه قصهی کودکانه بود، نه یه عاشقانهی شیرین. یه اعتراف بود. از زنی که دنیا «شر» دیدش… اما خودش فقط داشت تلاش میکرد که دیگه شکسته نباشه. 🔮⚔️🌹❤️🔥🏹👑
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.