یادداشت علیرضا فراهانی

        ببار ای اشک خونین از غمین چشمان افگارم
درین دوران وانفسا که یک تن نیست غمخوارم

سراپا گوش روز و شب مگر یاری به در کوبد
خبر گیرد ز احوال دل رنجور بیمارم

جوانمردی نیاوردم برون از چاه اندوهت
مگر رستم نگین آرد رها سازد دل زارم

شب و روزم پریشان شد چو تاب زلف مشکینت
خدا را همدمی تا گویمش چندی ز اسرارم

ملامت می‌کنندم دوستان کآخر چه حال است این
ندانندم که خاطرجمعی از آشوب می‌دارم؛...

غنیمت دان مر آن دم را که با دلدار بنشینی
گرفتم یاد این نکته از آن یار جفاکارم...

چو این شعر ترم خواندی گهی با یاد من مینوش
به حالت خوش‌تر اندرزی از این خاطر نمی‌دارم

#احمد_کیایی
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.