یادداشت محسن آزرم
1403/3/19
اریک لَکس در مقدّمهی کتابش توضیح داده که گفتوگو با فیلمسازان معمولاً محدود میشود به چند روز و چند و چند ماه و نتیجهی کار کتابی است شبیه «عکسهای فوریای... که طرز تفکّر و احساساتِ موضوع مصاحبه را در مدّت زمان معیّنی بازتاب میدهد» امّا گفتوگو با وودی آلن نتیجهی سیوهشت سال گفتوگو با وودی آلن است دربارهی فیلمهایش؛ گفتوگوهایی که از ۱۹۷۱ در مجلّهها شروع شد و سال ۲۰۰۹ بالاخره به پایان رسید؛ بیآنکه وودی آلن بعد از آن خودش را بازنشسته کند. درعینحال کتابِ اریک لَکس از منظری دیگر هم متفاوت است؛ اینکه بهجای سنّتِ معمول و متداولِ مرورِ هر فیلم در یک فصل به ۸ فصل اصلی فکر کرده و دربارهی همهی فیلمها از منظرِ «فکر اوّلیه»، «نوشتن»، «انتخاب بازیگر، بازیگران، و بازیگری»، «فیلمبرداری، طراحی صحنهها، مکان»، «کارگردانی»، «تدوین»، «انتخاب موسیقی برای فیلم» و «حرفه» با وودی آلن مصاحبه کرده؛ یعنی درست نقطهی مقابل کتابی که سالها پیش استیگ بیورکمان در منتشر کرد و در قالب گفتوگویی فشرده سینمای وودی آلن را بهکمک خودش فیلم به فیلم مرور کرد. کتابِ بیورکمان هنوز هم کتابی بینهایت جذّاب خواندنی است؛ مخصوصاً بهخاطر خاطرههای بامزّهای که آلن برایش تعریف کرده، امّا خوانندهای که میخواهد ایدهی اوّلیه یا مرحلهی نوشتن دو فیلم وودی آلن را باهم مقایسه کند و ببیند چرا یکی از این دو فیلم موفّقتر از آب درآمده، یا میخواهد بداند چرا نقش اصلی بیشترِ فیلمهایش را خودش بازی کرده، جواب سؤالهایش را در کتابِ اریک لَکس پیدا میکند؛ چون لَکس و آلن دربارهی همهچیز در نهایت صبر و حوصله حرف زدهاند؛ بیآنکه فکر کنند ممکن است حرفی که پیش از این دربارهی فیلمی زدهاند با چیزی که امروز دربارهاش میگویند یکی نباشد و اصلاً بهنظر میرسد این چیزها برایشان مهم نبوده؛ مهمْ حرف زدن دربارهی فیلمها است. وودی آلن معمولاً در جواب آنها که از او دربارهی نبوغش پرسیدهاند سعی کرده بحث را عوض کند امّا اینبار در جواب اریک لَکس میگوید «گاهی در ذهنم جرقّههایی میزند» و سعی میکند از ایدههایی بگوید که وقتی اوّلینبار به ذهنش رسیدهاند با خودش فکر کرده نتیجهی کار حتماً درخشان و دیدنی میشود، امّا آنچه درنهایت ساخته شده اصلاً به خوبی ایدهی اوّلیه نبوده و گاهی هم به نکتهای اشاره میکند که گفتنش فقط از وودی آلن برمیآید؛ این که «من فکر میکنم همیشه میشود با یک شوخی از هر مخمصهای نجات پیدا کرد. دیدگاههای سیاسی و اجتماعی ـــ اگر هم نجاتبخش باشند ـــ همیشه نجات نمیدهند.» علاوهبراین بهعنوان کارگردانی که معمولاً در فیلمهای خودش بازی میکند توضیح میدهد «چون من بازیگر نیستم؛ چیزی نمینویسم که مثلاً خودم در نقش یک کلانتر جنوبی ظاهر بشوم. من همیشه باید در محدودهی محدود امکانات خودم نقش اجرا کنم. من بهعنوان خودم و در نقشهای خاصّی باورپذیرم: یک خنگِ شهریِ عصاقورتدادهی همسنّ خودم.» و دقیقاً همین نقشهای خاصّ است که گاهی این سؤال را برای تماشاگران فیلمهایش پیش میآورد که نکند همهی این داستانها بخشی از زندگی واقعی خودش باشند و وودی آلن هم باید در جوابشان بگوید «کمابیش تمام آثار من خودزندگینامهای است. امّا بهقدری غلوآمیز و کجومعوج که وقتی میخوانمشان حالتِ رمان را دارند... چندان اجتماعی نیستم. از بقیّهی جهان چیز زیادی دریافت نمیکنم. کاش میتوانستم بیشتر بگیرم و بیشتر بجوشم؛ در آن صورت میتوانستم چیزهای بیشتری بنویسم. ولی نمیتوانم.» امّا همین آدمی که ظاهراً اجتماعی نیست و بهنظر میرسد از دیگران گریزان است خوب میداند که در این زمانه چیزی مهمتر از روابط انسانی نیست؛ روابط ناپایداری که زندگی هر آدمی را به چند زندگی تبدیل کردهاند و عمر هر زندگی هم آنقدر کوتاه است که بهنظر میرسد اصلاً چیزی به دست نیاورده. همین است که ایدهی اوّلیهی شماری از مشهورترین فیلمهای وودی آلن همین روابط انسانی است «و چون در عصر روانشناسانه زندگی میکنیم اختلافها درونی میشوند و از نظر بصری فعّال و سینمایی نیستن، آنطور که سالها پیش بودند. سطح اختلاف نهانیتر است، سطح بسیار مدرنی از اختلاف بهنحوی که چیزهای اندکِ روانشناسانه مشکلآفرین میشوند: با زنی بههم میزنی چون انتخابت غلط بوده.» و آیا این همان تصویر آشنایی نیست که در فیلمهای وودی آلن میبینیم؟ وودی آلن و پرسونای سینماییاش را معمولاً به یک چشم میبینیم و همهی آنچه را که از این پرسونا سر میزند رفتارِ خودِ وودی آلن میدانیم؛ کپی برابر اصل؛ چیزی که وودی آلن ترجیح میدهد آنرا نپذیرد و میگوید تماشاگران «آن بخشی از مرا میبینند که میتوانم کمدیهای پُروپیمان و پُرطنز بسازم، ولی این فقط یکی از کارهایی است که میتوانم انجام بدهم. مثل این است که فقط بخش کوچک جالبی را نشانشان بدهم، ولی این واقعاً تمام من نیست، یا دقیقتر بگویم، دلم میخواهد بیشتر از این باشم: برای آنها ابعاد بیشتری پیدا کنم و تواناییهای خودم را بیشتر عرضه کنم.» این کاری است که وودی آلن سعی کرده در همهی این سالها انجام دهد؛ بهخصوص وقتی منتقدان و تماشاگران پرسونای او را به خودش ترجیح میدهند و چارهای جز این ندارد که فیلمی ظاهراً غیرِ آلنی بسازد؛ فیلمی که پرسونای وودی آلن نقشی در آن بازی نکند؛ یا دستکم اگر مجبور است دو فیلم پشتِ هم بسازد که فقط در یکی از آنها پرسونای وودی آلن دوباره سرگرم مقابله با دنیا است. برای تماشاگرانی که وودی آلن را سالها بهعنوان فیلمسازی کاملاً نیویورکی میشناختند تماشای فیلمهای غیرنیویورکیاش آسان نبود (خودش میگوید «خب، من عاشق این شهرم و همیشه هم بودهام، و اگر فرصتی گیرم بیاید که آنرا به صورت جذّابی نشان بدهم حتماً استفاده میکنم.»)؛ تماشاگران عادت کرده بودند که گوشههای مختلفی از این شهر را در فیلمهای آلن ببینند و وودی آلن در قرن تازه ترجیح داد فقط در شهری که دوستش دارد نماند و به لندن و پاریس و بارسلون و شهرهای دیگر هم سر بزند؛ نکته این بود که نیویورک داستانهایی مخصوص خودش داشت (کدام نیویورک؟ خودش میگوید «من نیویورکم را گزینشی و از طریق قلبم نشان میدهم. همیشه بهعنوان فیلمسازی نیویورکی شناخته شدهام که از هالیوود پرهیز میکنم و درواقع آنرا تحقیر میکنم.») و هر شهر دیگری هم داستان تازهای را پیشنهاد میکند «مکان به من دیکته میکند چه بنویسم.» اینجا است که در جواب «چه چیزی آنرا مشخّص میکند؟» بهسادگی جواب میدهد «اینکه اصلِ پول از کجا میآید. اگر انگلیسیها به ما پول بدهند، معمولاً شرط اصلی این است که فیلم را آنجا بسازیم. اگر همکاری مشترک با فرانسه باشد، در آن صورت در فرانسه فیلمبرداری میکنیم. نمیدانم ــ ممکن اینجا بسازمش (در نیویورک). ولی ایدههایی که در یادداشتهایم دارم خیلی متفاوتند. فکری دارم برای بارسلون. یکی برای پاریس. ایدهای هم برای لندن دارم. فکری هم برای نیویورک دارم. ولی هیچکدام شبیه هم نیستند و متفاوتند.» درست است که وودی آلن میگوید هیچکدام شبیه هم نیستند امّا حقیقت این است که همهی آنها بخشی از دنیای وودی آلن هستند؛ دنیای آدم/ پرسونایی که خودش را تأیید نمیکند و اگر کسی هم تأییدش کرد درجا ردش میکند (شوخیِ مشهورِ فیلم «آنیهال» را به یاد بیاوریم: هیچوقت دلم نمیخواست عضو باشگاهی بشم که آدمی مثل من عضوش شده.) دنیای آدمی که میگوید با پیریاش کنار آمده «و نقشهای خوب در فیلمها همه قهرمان اوّلها هستند... تازه کی میخواهد فیلمی ببیند که شخصیّت اوّلش مجبور است بوق توی گوشش بگذارد تا دیالوگها را بشنود؟» معلوم است که شوخی میکند؛ هیچکس بامزّهتر و بهتر از او نیست. * بعدتحریر: پیش از این مازیار عطاریه هم این کتاب را ترجمه کرده و انتشارات شورآفرین منتشرش کرده بود.
(0/1000)
نظرات
1403/3/19
تصور من از وودی آلن همان اندک خوراک تلویزیون در سالهای خیلی دور بود و اصلاً تصویر خوبی به خصوص به عنوان یک بازیگر ازش نداشتم، تا رسید به این سالها و دریایی از منابع که به دفعات و از افراد مختلف در مورد ویژگیهای این نابغه طنز خوندم و به کتابها و فیلمهایش برگشتم برای جاماندگی سالیان دور. از یادداشت پرمحتوای شما در شناخت بهتر این نویسنده و هنرمند ارزشمند، ممنونم.
1
1
1403/3/20
مرسی از معرفی خوبتون جناب آزرم. برای منی که طرفدار وودی آلنام جذاب شد کتاب رو بخونم.🙏🏼
1
1
محسن آزرم
1403/3/22
1