یادداشت محراب اندیشه‌ها

                نه پلکی میزند عقلم، نه راهی می رود خوشم
چراغ خسته‌ای در انتهای شهر خاموشم

شبیه گنگ حیرانم، همین اندازه می‌دانم
نه هشیارم، نه سرمستم، نه بیدارم، نه مدهوشم

به یاران اعتمادی نیست از خاطر اگر رفتم
کجایی ای فراموشی توهم کردی فراموشم

بیا ای آفتاب مطمئن، خورشید پنهانی
که دست تو گره وا می‌کند از فکر مغشوشم

علیرضا قزوه
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.