یادداشت لیلی بهشتی
1402/4/12
کتابی رو میخونی، یک صفحه، دو صفحه، ده پونزده صفحه، و اونقدر بد و مضحکه که یک صفحهش رو حتی بهمسخره استوری میکنی تا یه عده دیگه هم به میزان ناتوانی نویسندهش بخندن. بعد هم میبندیش، تو دلت میگی فقط حیف از اسم به این خوبی، و برای ابدفراموشش میکنی. تا ۵-۶ سال بعد، که جایی میشنوی مصطفی انصافی کتابی داره درباره قتلهای زنجیرهای. که چاپ هم شده، چشمه چاپش کرده وتوقف چاپ و ممنوع و اینها هم نشده هیچوقت. هرچند دیده هم نشده چندان. یکدفعه یادت میاد مصطفی انصافی کیه، و ناامید میشی خیلی. ولی رمان کوتاهیه اینیکی، قیمتش هم ۲۰ هزار تومنه. تصمیم میگیری یه فرصت دیگه بهش بدی، تهش اینه که اینیکی رو هم میاندازی دور دیگه. و بعدها چقدر ممنون تصمیم درستت میشی. نه خیلی بعدتر ها، همون لحظه که کتاب رو باز میکنی و میبینی بی اینکه هیچ اشاره مستقیمی کرده باشه کتابش رو با بخش آغازین «اسرار گنج دره جنی» گلستان شروع کرده، که از بهترین آغازهای رمانهای فارسیه ویکی از اونا که حفظیشون و همیشه رشک بردهای به نویسنده بابت خلقشون، متوجه میشی یه فرصت دیگه دادن به آدمی که اینطور داستانش رو شروع میکنه خیلی تصمیم درستی بوده. داستان بهلحاظ داستانی و محتوایی جای درستی ایستاده، هرچند گنگه و معلوم نیست حاصل اعمال مستقیم سانسوره یا خودسانسوری اما این معلومه که نویسنده کمتر از اونچه که میخواسته گفته. اما از این جهت که نه خیلی نزدیک و گلدرشته پرداختنش به قتلها، و نه خیلی استعاری و دوره میگم که دقیقا جای درستی وایستاده. اضافه کردن یه کاراکتر غیرحقیقی دیگه که نویسنده ست و در پاییز ۷۷ با ضربات چاقو کشته میشه و میشه یکی از آدمهایی که تو آمارهای قضیهی مرگ مشکوک روشنفکرها شمرده میشن، بی اینکه اشارهی مستقیمتری به اون۴ نفر اصلی و اسامیشون بشه، انتخاب درستی بوده خیلی. من میترسیدم رفته باشه داستان تخیلی از زندگی خود اون آدمهای شناختهشده تولید کرده باشه یا چه میدونم، زندگی یک فرد عادی در پاییز ۷۷ که خبر قتلها رو میشنیده و فلان. که بیخود میشداینشکلی. ولی عقل و خلاقیتش رسیده کاملا. که کاری رو بکنه که باید، و در عین حال تاکیدی هم باشه بر این اصل که قتلهای زنجیرهای فقط اون تعداد که ما ازشون باخبریم نبودهن و درواقع خیلی بیشترن. ولی از این مهمتر و اساسیتر فرمشه. آخرین باری که یه رمان تونسته بود با پستمدرنبازی و یه نویسنده داریم که داره داستانی مینویسه که کاراکتر اصلیش نویسنده ست و اون هم داره داستان مینویسه و بعد وسطش یکی از این نویسندهها یه اتفاقی براش میافته و بعد دوست نویسنده کار رو ادامه میده و برای خواننده توضیح میده که چرا جایگزین شده و فلان، ولی بعد وارد مدار بعدی میشیم و میبینیم همین توضیحات رو هم درواقع نویسندهی داخل رمان داده و نه نویسندهی اصلی و ادامهی این بازی، نظر من رو جلب بکنه براهنی بود با« آزاده خانم و نویسندهاش» فکر میکنم. و این برای من مقایسهی خیلی خیلی مهمیه. و یعنی کفهی ترازو باید خیلی سنگین باشه که اصلا حاضر بشم در مقابل کفهای که براهنی توشه قرار بدم کسی رو. اینطور پست مدرن نوشتن حد بالایی از تمرکز و توان نوشتن میخواد واقعا، اینکه مدارها رو باهم قاطی نکنی و شخصیتها و خودت بیرون نزنین یهو و همهچیز مرتب و دقیق پیش بره. و انصافی تحسینبرانگیز عمل کرده واقعا، متنش تمیز و شستهرفته ست و مغز رو درگیر میکنه اما اذیت نمیکنه و پیر نمیشی موقع خوندنش، و همهچیز هم با دقت توش چیده شده، تا خود صفحهی آخر. مجموعا تحسینت رو برمیانگیزه، و همزمان ناباوریت رو، از اینکه چطور اون اثر قبلی رو هم همین آدم نوشته بوده. شاید باید یک بار دیگه برگردم بهش البته، به «تو به اصفهان باز خواهی گشت»ش با این اسم معرکه… پ.ن: میخوام این ریویوی حقیرانه و کوچک رو تقدیم کنم به جناب ح.ح، که نهتنها اساسا با ایجاد این فضا باعث شد کسی که نوشتن که هیچی، خوندن رو هم مدتی کنار گذاشته بود برگرده به این بخش از زار و زندگیش، بلکه با پیگیریهای هرازگاهیای که میکنه نمیذاره اصلا پشتت باد بخوره و یه وقت بشه که چیزی نخونی یا ننویسی دربارهش. و من واقعا ممنونشم. (و ضمایر رو مثلا مفرد به کار بردم که هویت مخفی بمونه و کسی نتونه حدس بزنه، وگرنه که جمع صحبت میکنم با و دربارهشون. :)) هرچند که بعید میدونم داشتن حی جیمی هم در اول اسم و هم فامیلی مشخصهای باشه که آدمهای زیادی داشته باشنش و قابل حدس نباشه.) پ.ن2: آغاز فصل دوم و درواقع بخش اصلی داستان کتاب انصافی: «در این روایت داستانی، همهی نامها و آدمها ساختهی خیال نویسندهاند. هرجور شباهت میان آنها و کسان واقعی مایهی شرم کسان واقعی باید باشد.» و آغاز کتاب گلستان: «در این چشمانداز بیشتر آدمها قلابیاند. هر جور شباهت میان آنها و کسان واقعی مایه تاسف کسان واقعی باید باشد.»
25
(0/1000)
حامد حمایت کار
1402/4/12
0