یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/7/6
4.1
11
پروندۀ این کتاب را مختومه اعلام کن؛ تجربهنگاشتِ تاخیر و مطالعه. 0- سعی میکنم کوتاه بنویسم. پیشتر یک تجربۀ موفق داشته ام. 1- نویسنده در «حیوان قصهگو» یک هدف ساده دارد؛ میخواهد از ضروری بودن داستان/روایت بگوید. زندگی، لحظه به لحظه روایت است و ذات انسان را شاید بتوان با روایتگری تعریف کرد. منطقیون و فلاسفه، ناطق بودن یا عقلانیت را ذاتیِ انسان دانسته اند، عالمان علم تجربی و «دیرینانسانشناسان»، هوشمند بودن (homo sapiens) را. اما ذاتیِ انسان را شاید بتوان با داستان تعریف کرد (homo fictus). انسانیم چون روایتی از انسانیت خود داریم و این روایت را بدین علت داریم که انسانی هستیم که میتوانیم خود را به روایت درآوریم؛ یعنی با روایتی خودساخته، انسان بودن خود را تعریف میکنیم. غرق در داستانیم و از این واقعیت گریزی نداریم. نویسنده در این کتاب به شیواترین و جذابترین شکل ممکن، همین ادعا را بسطِ کوتاه! میدهد. 2- متن خشک و خالی کم نخوانده ایم؛ متنهایی از ذهنهایی درخشان با مدعیاتی اساسی اما ملالآور. حرجی بر ملالنامهنویسان نیست؛ راهگریزی نداریم. گاهی مسائل چنان بغرنج است که صدای زبان هم در میآید؛ متن با کلمه به کلمۀ خود ملال را فریاد میزند تا فضاحت موقعیت را درک کنیم. در «حیوان قصهگو» با هنر روایتگری از اهمیت روایت میخوانیم. نویسنده به فراخور از تجربۀ والدگری خود میگوید و اهمیت داستان برای فرزندانش، به وقتش از آثار استخواندار ادبی کمک میگیرد، وقتی لازم است به سراغ برنامههای واقعنما (همون reality show) و سریالهای عامهپسند میرود. به هرحال روایتِ کتاب آغشته به جهانهای روایی مختلف است و هنرمندانه و روان در این مسیر از داستانِ داستان لذت میبریم. وسطنوشت: در این متن روایت و داستان رو معادل استفاده کردم. محل ایراد است، ولی برای این مرور این دقت لازم نیست. 3- ترجمۀ اثر عالی است و آقای مخبر از پس کار بر آمده است (متن را مقابله نکرده ام. احتمالا میدهم در چندجایی یکسری کژتابی و واژهگزینی اشتباه رخ داده باشد؛ چون تطبیق ندادم، خیلی جدی نگیرید). 4- اگر جهانِ داستانها برایتان شگفتآور است و گمان میکنید که میشود عمیقتر با جهانِ داستانها، جهان واقعی را به روایت درآورید، زودتر به سراغ این کتاب بروید که مانند من دیر نشود. برای خودِ من چون اندکی با روایتشناسی دمخور شده ام، اندکی غیربدیع بود مفاد کتاب. 5- برای بعضی از کتابها باید سریع نوشت و پروندهیشان را بست. نه که کتابهای بدی باشند، احتمالا چنین ماهیتی دارند. شاید هم نحوۀ مواجۀ منِ نوعی با این کتابها اینگونه است. برای مثال برای تنسی ویلیامز و ایبسن جرئت مرور نوشتن ندارم، برای «سفر نظریهها» و «چه شد» باید مفصل و جدی بنویسم و برای «روایتِ» کورش صفوی باید با بازخوانی متن بنویسم. خلاصه چون مرور نوشتن شده است تجربۀ نوشتن برای من، صرفا گاهی باید انجامش داد، چون اینگونه نوشتن برایم ضروری است. اکنون با حافظۀ مکتوب، لحظهای که در آن بوده ام را به روایت درآورده ام. پینوشت: در کتاب ادعاهای جالب زیادی رو میشه دید. ولی یکی از جالبترینهایش در مورد حافظه بود. لزوما کارکرد حافظه برای ثبت هرآنچه اتفاق میافتد نیست، بلکه بیشتر راهی است برای اینکه ما جهان را آنگونه که میخواهیم و برایمان بهتر است روایت کنیم (نه اینکه لزوما دروغ ببندیم به جهان، بلکه بیشتر اینکه اندکی دوزِ تلخیِ حاقِ واقع را برای خودمان کم کنیم که زیستپذیر بشه این جهان و مافیها. مخصوصا مافیها!) یه نکته که حتما باید قید بشه اینه که در متن یکسری ادعای عجیب هم هست. مثلا میاد نشون میده که بچهها به فراخور، نقشهای جنسیتی خود را در بازیها کسب میکنند (یعنی پسرا فلانجوری بازی میکنند و دخترا بیسار جور) و از همین نتیجههایی میگیره؛ مثل اینکه پس انگار یه فرقهایی هست و نهایتا پسرا شیرن، مثل شمشیرن و این جور حرفا! حالا اینجا قطعا کلی بحث میشه کرد ولی کودکان از اول قدمِ زندگی این نقشهای جنسیتی رو از طریق فرهنگ یاد میگیرن. خلاصه نمیشه با اشاره به این تجارب، خیلی روی این نقشهای جنسیتی استرس گذاشت (یعنی بگی که، آهان ببین فلان بچه فلان کرد بعد بیسار!). البته اینکه نویسنده موضع خودش رو شفاف گفته خوبه، ولی خب، به نظرم خیلی سوگیرانه بود این بخش کتاب! یه ایراد دیگر هم بحث تاثیر ادبیات بود. خیلی خامدستانه بود مواجه کتاب. اینکه از یه رمان و موسیقی واگنر برسی به هیتلر و جنگجهانی و اینا خیلی تحلیل گلوگشاد و شاذی هست.
(0/1000)
نظرات
1403/7/18
آقای مخبر هم همین رو ترجمه کرده بود (یعنی مهرش به نام من نمیخوره😅). معادل ساده و خوبی است.
2
سید امیرحسین هاشمی
1403/7/18
2