یادداشت
1401/7/19
4.0
14
﷽ جایی میان جنوب و شمال ایران در برهوتی خالی از سکَنه و موجود زنده اسیر بین آسمان و خاک گمشده ای خسته و شکسته به دنبال "راه" است برای آب یا به دنبال "آب" است برای راه در واپسین لحظاتی که مرگ هر آن ممکن بود روح تشنه اش را بستاند سایه ای از جنس نور در مقابل دیدگان کم سویِ ش قرار میگیرد _چه میبینم! خواب است،خیال است یا سراب؟ مرد بالای سر جوان زانو میزند تو"عمران پسر داوودی"؟ _برای گمشده یِ تشنه ای چون من اصل و نسب به چه کار می آید؟ اکنون من تشنه ام پسر تشنه! مرد مشک پر آبی را به سمت عمران تقدیم میکند +این هدیه ایست از "علی بن موسی الرضا" عمران بی توجه به نام از شدت تشنگی سر از پا نمی شناسد و مشک آب را با تمام وجود سر میکشد... همه ی ما عمرانیم عمران فرزند "آدم" خسته و تشنه در برهوت ظلمانیِ این دنیا گم شده ایم گم کرده ایم خودمان را خالقمان را و خسرو دینمان "خلیفه الله" را آنقدر آفتابِ ستم بر سر و مغز ما تابیده است که با دیدن هر سرابی بی تابی میکنیم و آن را درمان درد های خود میبینم. غافل از این که تمام دنیا سراب است و لهو و لعب ظلمت است و ضلالت اسارت است و مسیر و آبِ حیات شفا بخش ما در دستانِ مبارک شماست آقای تنهایِ با همه❤🌱 همه ی ما "عمرانیم" قلبِ امام برای درد ما محزون و مکسور است اما ما حتی طبیب دردمان را نمیدانیم با خود میگوییم اصلا امام را چه نیاز!؟... جوابِ خود را در واژه های این کتاب بیابید^^
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.