یادداشت مریم محسنی‌زاده

عاشقی به سبک ون گوگ
        در وهلهٔ نخست، اسم جذاب رمان کِششی برای خواندن ایجاد می‌کند. بعد هم شروع، که با آشنازدایی خواننده را وارد فضایی غریب می‌کند.
خَبوشان، مهارت بالایی در توصیف‌پردازی دارد و خط زمانیِ داستان را به هم می‌زند.
رفت‌وبرگشت‌های زمانی، نرم و روان هستند و گاهی با آمدن نشانه‌ها این تغییرات صورت می‌گیرند.
شاعرانگی در نثر و زبانِ رمان به چشم می‌خورد اما فصل آخر مثل یک وصلهٔ نچسب است. به نظر می‌رسد نثر سخت‌خوانِ این فصل وابسته به خطّهٔ خراسان است و از تجربهٔ زیسته نویسنده می‌آید. 

نویسنده در بخش‌های زیادی از کتاب، برای نمایاندنِ شخصیت‌ها، از فحش و بددهانی استفاده می‌کند که ممکن است آزاردهنده باشد. کتاب از این جهت برای نوجوانان مناسب نیست. ازطرفی دیالوگ‌های طولانیِ شخصیتی که پُرحرفی می‌کند هم خسته‌کننده است.
اطلاعاتی که نویسنده از نقاش‌ها و نقاشی داده، خیلی خوب بود؛ آدم را می‌بُرد به دلِ هنر و تاریخ نقاشی. اما درعین‌حال زیاد از حد بود؛ چون خطِ اصلی داستان در سویِ دیگری دنبال می‌شد.

ایدهٔ خط و ربط دادن شخصیتِ نقاشی پا کوتاه با هنرمندانی که عیب و نقص داشتند خیلی جالب بود. نویسنده در این باره می‌گوید:
"غیر از این‌که لنگان بودن شخصیت اول کتاب اشاره به همان فشل بودن و ساختار ناقص کشور هم دارد، می‌تواند به نوعی بیشتر از آن ما را ارجاع بدهد به بازماندن و لنگ زدن بخش زیادی از روشنفکران در عدم دریافتشان از آن چیزی که در کشور دارد رخ می‌دهد."

رمان «عاشقی به سبک ون‌گوگ» داستان عاشق شدن پسری جوان با سرگذشتی رازآلود را در روزهای اوج انقلاب روایت می‌کند. این رمان، دو موضوعِ عاشقی و زمینه‌های انقلاب را دنبال می‌کند و تاریخ را به داستانِ البرز گِره می‌زند. 
درواقع رمان، داستانِ شخصیتی است که به خودشناسی و هویت مستقل می‌رسد. از همان اول کتاب می‌توان حدس زد، کار به جایی می‌کشد که البرز خودش نازلی را رها کند.
نویسنده معتقد است:" عشق البرز به نازلی، بخش پررنگی از کتاب را تشکیل می‌دهد. به هر حال عشق یک مقوله درونی و حسی است؛ و می‌تواند به نوعی سرآغاز رسیدن به یک تحول عظیم باشد. ... این کنکاش‌ها و جست‌وجوکردن‌ها باعث می‌شود که او به دنبال هویت خودش بگردد و دریافتن هویت هم یعنی شخم زدن تاریخ که چه بودیم، چه هستیم و در چه جایگاهی قرار داریم. اصلا من کی هستم؟ این قصه خُب نمادین است."

فصل چهارم را دانایِ کل روایت می‌کند. درحالی‌که فصل‌های قبل از زبانِ البرز هستند.‌ نویسنده می‌گوید:" گویی که ما به یک دانای کل نیاز داریم تا ما را با هویت خود آشنا کند. گوش سپردن به دانایی که به چندوچون گذشتهٔ ما آگاه باشد ... اینجا، دانایِ کل فقط یک فنِّ روایتی نیست و خودش هم کمک می‌کند که مفهومی را به عهده بگیرد و نشانه‌ای است برای ایراد یک سخن و پیام‌؛ و تنها یک شیوهٔ روایتی و ساختاری بیرونی نیست."
      
15

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.