یادداشت زهرا ساعدی

        نفس عمیق روایت خانواده‌ی موران و بیش از همه مادر و پدر خانواده، مگی و آیرا و غم و شادی و خوشبختی و بدبختی‌شان است. مگی پرستار خانه‌ی سالمندان، ساده‌گیر و کمی دست‌وپاچلفتی است، درست نقطه‌ی مقابل مادرش که قسم خورده بود مثل او نشود. آیرا اما محتاط و حسابگر است و ناچار شده دست از آرزوهایش بکشد تا مسئولیت پدر و دو خواهر و بعد مگی و فرزندانش را برعهده بگیرد. داستان در یک روز اتفاق می‌افتد، سفر چند ساعته‌ی مگی و آیرا به مراسم ختم شوهر دوست مگی و بازگشت به خانه. اما در این سفر بارها به عقب می‌رویم و چیزهای بیشتری از آیرا، مگی و اطرافیان‌شان می‌فهمیم و بالا و پایین زندگی مگی و آیرا را می‌بینیم. زندگی آیرا و مگی به عنوان زوج پر از بالا و پایین است و در همین چند ساعت بارها از هم دلخور می‌شوند و باز روابط‌شان عادی می‌شود. به نظرم این تصویر به زندگی روزمره‌ی یک زوج نزدیک‌تر‌است: بالا و پایین و در نهایت داشتن همدیگر. به قول آیرا درختی که معلوم نیست ریشه‌هایش چقدر عمیق است.

دفعه‌ی اول که کتاب را خواندم زیاد دوستش نداشتم، بدتر از همه ترجمه، بامزه‌بازی‌های مترجم و پانویس‌ها بود که بدجوری اعصابم را بهم ریخته بود. این بار اما داستان را خیلی بیشتر از دفعه‌ی قبل دوست داشتم و ظرافت‌های خانم تایلر در قصه‌گویی بیشتر به چشمم آمد. ترجمه کماکان روی اعصابم بود اما خود داستان برایم پررنگ‌تر شده بود. 

و آخرین نکته هم اینکه کتاب در دهه‌ی هشتاد نوشته شده و تفاوت آن دوران با الان کاملا محسوس است. مگی و آیرا در چهل سالگی خودشان را پیر می‌دانند و شکل روابط با امروز بسیار متفاوت است.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.