یادداشت الهام اسماعیلی

        هولپل تولپل، دوست پر زور من 
وقتایی که بچه‌ها می‌ترسند، چه کار می‌کنند؟
افی تو اتاقش بود که مادرش گفت تا فروشگاه می‌رود و برمی‌گردد. افی دید که ترس از گوشه‌ گوشه خونه با چشمهای زرد و گوش دراز سیاه نگاهش می‌کند. افی از ترسِ ترس به زیر میز می‌رود، اما هنوز می‌ترسد. افی یادش افتاد که تنها نیست، یک کتاب تو اتاقش دارد. به خرس تو کتابش نگاه کرد و گفت: «میای دوست من بشی؟» «هولپل تولپل» از تو کتاب پرید بیرون و با افی دوست شد. افی به خرس قول داد همه جا را نشانش دهد و هولپل تولپل هم قول داد همیشه پیش افی بماند. این دوتا با همدیگر یک سفر هیجان انگیز رو شروع می‌کنند. اول رفتند سراغ همسایه، بعد پارک، خیابان، فروشگاه و دیگه کسی جرائت ندارد افی را اذیت کند یا بترساند. در این سفر افی بدون ترس به شناخت جدیدی از خود، محیط و جامعه می‌رسد. با برگشتن مادر، هولپل تولپل به کتاب برمی‌گردد. کتاب راهکار ساده‌ای برای مقابله با ترس پیشنهاد می‌دهد؛ به کتاب پناه ببر و خیال پردازی کن.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.