یادداشت مریم علویان
1403/4/9
با خواندن این کتاب عاشق مو ویلمز شدم! بعد از به دنیا آمدن پناه و عبور از نوزادیاش، کمکم فهمیدم من هم درست شبیه او عاشق دایناسورها هستم! این از این! خانوادههای خاص را دوست دارم؛ مثلا آنها که فرزندانی درست شبیه خودشان ندارند. این هم از این! بچهها را هم دوست دارم، بچههای آدمیزاد را! اما چیزی که باعث شد عاشق این کتاب که هم پیرنگش درست است، هم شخصیتپردازی و فضاسازی بهاندازهای دارد و هم کمدی جالبی مناسب بچههایی کمسنوسال و حتی بزرگترهایی پُرسنوسال است بشوم، درس اخلاقی بامزهاش است. من سی سال دویدم و بودن در جاهای مناسب و نامناسب و تعامل با آدمهای فهمیده و (نه! نفهم نه!) عجیب و غریب را تجربه کردم که به همین پیام برسم:《اگر فهمیدی جای اشتباهی هستی، از آنجا برو.》این برای من یک عبارت ساده نیست. پشتش دنیایی تلاش و دست و پا زدن بینتیجه است برای تبدیل کردن آدمها و جاها به چیزی که به گمانم کارآمدتر بودهاست. صورت دیگر پیام داستان برای منی که گاهی، نتوانستهام سوتفاهمها و بدفهمیها را در روابط با افرادی که انگیزهای برای صادقانه نگریستن به اختلافات نداشتهاند حل کنم، این هم هست که: 《دنیا را نمیشود فرش کرد؛ تو کفش به پا کن.》
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.