یادداشت zed_bml
1404/3/19
خاطرات چهل روز در آغوش خدا بودن را در کمتر از یک هفته خواندم و همراه با خانم غفار حدادی خندیدم و گریه کردم. در روزهای خواندن کتاب وقت خروج از منزل ماسک را فراموش نمیکردم برای پوشاندن اشکهایم و یا لبخندهای پهنم در مترو و اتوبوس! این کتاب برخلاف عموم سفرنامههای حج ، نه صرفا شرحی از اوضاع و احوال عربستان و توصیف مکانها بلکه تماما تجریبات شخصی نویسنده بود با قلمی که به خوبی تلفیق طنز و جدیت و معنویت را درآورده بود و اصلا همین بود که دست من مخاطب را طوری گرفت و با خود همراه کرد که انگار من هم محرم شدم، اعمال بجا آوردم، پشت دیوار بقیع گریه کردم، مریض شدم ، با هماتاقیهایم صمیمی شدم و بعد از پایان سفر هم به درد فراق مبتلا! آنقدر که وقتی نویسنده از سنگینی شبهای بعد از بازگشت نوشته بود من هم همان سنگینی را احساس میکردم و اشک میریختم برای از دست دادن چیزی که در واقعیت تجربه نکرده بودم اما شعلهی خواستنش در من روشن شده بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.