یادداشت نعیمه خانی
1403/11/19
شخصیت اصلی، اوبا یوزو، نه یک قهرمان است و نه یک ضدقهرمان، بلکه روحی سرگردان در میان انسانها، کسی که حتی از خود بیگانه شده است. او نقابی از شادی بر چهره دارد، اما در پشت آن، از فهمیدن و فهمیدهشدن عاجز است. آیا این همان نفرینی نیست که بسیاری از ما در برهههایی از زندگی تجربه میکنیم؟ این حس که با تمام نزدیکی به دیگران، در نهایت غریبهایم، چون واژگانمان از جنس دیگری است؟ "شخصیتی که تبدیل به یک تماشاگر شد و درک نکرد و نشد." او خود را نه یک فرد خطاکار، بلکه کسی میبیند که از ابتدا ناتوان از "بودن" بوده است. احساس انسان بودن نمیکند (در واقع احساس تعلق به انسان ها را تجربه نکرد) ******************************** دازای، که زندگی شخصیاش نیز آینهای از این سرنوشت بود، در قالب اوبا صدای آنهایی است که در مرز میان بودن و نبودن ایستادهاند. او نه تنها از جامعه طرد شده، بلکه خود نیز از خویشتن روی برگردانده است. انگار انسانبودن، باری سنگین است که او از عهدهاش برنمیآید. دازای در این اثر، زندگی را نه همچون سرنوشتی باشکوه، بلکه همچون راهی پر از تردید و گمگشتگی به تصویر میکشد. او از زخمهایی سخن میگوید که شاید التیام نیابند، از انسانی که دیگر انسان نیست، اما شاید هرگز هم نبوده است. ******************************** پ.ن: اون نیم ستاره هم بخاطر سانسور بود که چند بار من رو گیج کرد ://
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.