یادداشت سید امیرحسین هاشمی
2 روز پیش
از نقاط ثقل تاریخ؛ هیچ متنی از خلاء ایجاد نمی شود. 0-قرار است هندبوکِ آکسفورد در تاریخ فلسفۀ سیاسی که به ویراستاری جورج کلوسکو منتشر شده است توسط نشر قصیدهسرا و به دبیریِ بهنام جودی به فارسی ترجمه و منتشر شود. هر جلد از کتابهای نشر قصیدهسرا فصلی از هندبوک اصلی اند. سعی خواهم کرد برای هر فصل از این کتاب مرورهای مختصری بنویسم؛ باشد که عمری باشد. در یکی از فصولِ کتاب که به مکاتب میپردازد، جاناتان بیچر، از دپارتمان تاریخِ دانشگاه کالیفرنیا سانتاکروز، به اولین جرقههای سوسیالیسم در اروپا میپردازد، جنبشی که در نزدیکیهای نیمۀ قرن 19 میلادی جوانه میزند و در تمام قرن 20 جهان را به یک دوقطبی تاریخساز میکشاند. 1- میخواستم بشینم و «مانیفست کمونیست» را بخوانم؛ از متنهایی که بدون اغراق تاریخ را تکان داده است. اما از مسیرهای مختلفی این ایده را شنیده و حتی خودم تجربه کرده ام که: «هیچ متنی از خلاء متولد نمیشود» و چه بسی حتی اگر متنی از حیث خلاقانه بودن به نحوی رادیکال خلاقانه باشد و گسستی شدید از تاریخ پیش از خود باشد، باز برای معناداری متن باید آن را در نسبت یا شبکهای از دیگر متون خواند. به همین منظور از یکماه پیش که نیت خواندن مانیفست را کردم، اندکی از مصرف رسانهای و کتابی/مقالهای خود را معطوف به این هدف کردم. خواندن فصلِ «سوسیالیسم اروپایی متقدم» از راهنما (هندبوکِ) تاریخ فلسفۀ سیاسی آکسفورد نیز در همین بستر معنادار است. 2- مارکس و انگلس (نویسندگان مانیفست) در خلاء مطلق اندیشه نمیکردند، این امر بدیهی است و خیلی از کسانی که میخواهند از مارکس پیش زمینۀ نظریای که مارکس از آن سربرآورده است چیزی بخوانند به یک سهگانۀ مشهورِ ناکافی میرسد: اقتصاد سیاسیِ آدام اسمیتی، ماتریالیسم فوئرباخی و سوسیالیسمِ سنسیمونی. این سهگانۀ مشهور توسط افراد زیادی مورد نقد بوده است و اینجا این مورد محل بحث نیست، و صرفا میخواهم در ناکافی بودنِ «سوسالیسمِ سنسیمونی» با توجه به منبع مورد بحث چیزهایی را بگویم. 3- نمیشود یک متن (مانیفیست) چنین تاریخ را تکان بدهد الا و تنها اگر وقتی که صرفا مرکز ثقلِ نیروهای اندیشهای-اجتماعی پیش از خود باشد. منظور چیست؟ شما رادیکالترین و توضیحدهندهترین اندیشۀ ممکن را تفت بدهید اما اگر آن اندیشه در بستر دیگر اندیشهها و شرایط اجتماعی نتواند جای خود را پیدا کند، تبدیل میشود به خروار ایدهها و متنهایی که یا اهمیت نداشته و هیچگاه نخواهند داشت، یا تبدیل به متنهای موزهای میشود یا متنهایی که سالیانی بعد از حتی مرگِ زیستیِ مولف آن واجد ارزش شمرده میشوند؛ اما ماجرای متنهای تاریخیِ اثرگذار در زمانۀ خودشان باید با این تصویر توفیر داشته باشد. این رسته از متنها باید بتوانند به سان یک انحاء در صفحۀ فضا-زمانِ خود باید نیروها و اندیشههای مختلف را به خود جلب کند. اگر این تصویر از اندیشههای راهی به حقیقت داشته باشد، هم نویسندههای آن متون تاریخی باید ارج نهاده شوند، هم باید اسطورهزدایی شوند. بالاخره شناختِ زمانه بهنحوی همین است که تو بدانی که آن نیروهای تغییر و برهمزنندۀ نظمهای پیشین دقیق کدامها هستند که تو بتوانی جایابیِ درست اندیشههای خود را در آن یافت کنی، هم از جهت دیگر، تو صرفا کلاژیستی بودهای که توانستهای کلاژی زمانهپسند از اندیشهها درست کنی. به بیانِ دیگر، تو صرفا مرغِ مینروای شبِ زمانۀ خود هستی و از حیث اینکه ژستِ میرنوا بودن را گرفتهای واجد ارزشی اما نباید خود را الاههای در جلد انسانی ببینی و از این حیث از تو اسطورهزدایی خواهد شد. کار مارکس و انگلس در مانیفست همین بوده است و برای همین چنین متنِ اثرگذاری پرداخته اند. 4- در این فصل از هندبوک، بیچر سعی میکند به همان بخشِ سوسیالیسم سنسیمونی بپردازد و تصویری پر جزئیاتتر بسازد. از اول بارهایی که لفظ سوسالیسم استفاده شده است، تا سوسیالیسمِ اوونی، تا «بابویسم» و «فوریریسم». سوسیالیسم رمانتیک چه بوده است و اهمیتِ انقلابهای 1848 چه بوده است. از اینکه از همان اول آنارشیسم و اندیشههای مربوط به آن در تاریخ سوسیالیسم مهم بوده است و نسبت اندیشههای سوسیالیستی را روسیه و اندیشمندان روسی و نسبتِ مارکس با آنها. خلاصه این فصل، اندکی سعی میکند آن تصویر را برای ما بسازد. 5- اندکی هم در دوگانۀ «شرایطِ اندیشه-اجتماع» بگویم؛ دوگانهای که مارکسِ ژورنالیست به عنوان یک فیگورِ مهم در تاریخ اندیشه به نیکی میتواند به ما در بررسیِ آن کمک کند. وجهی مهم از نوشتههای مارکس (که به غایت زیاد بوده اند) به نوشتههای ژورنالیستیِ او مربوط میشود. از مارکس نوشتههای بسیاری به جا مانده است که بسیاری از آنها در نقد و بررسی اندیشههای پیشینیان بوده است (جایابیِ اندیشۀ خود در بستر اندیشههای پیشین) و در کنار آن مطالعه و بررسی تاریخ و اتفاقات سیاسی روز (جایابی اندیشۀ خود در بستر تاریخ و شرایطِ اجتماعی). کمتر متفکری به این روشنی خود را در این دوبستر نشان داده است. برای نمونه، مکتب تاریخ اندیشهای کمبریج به سردمداریِ اسکینرِ بزرگ، همین تلاش را دارد که «اندیشهها را در بستر» قرار دهد. در منابع و روشهای این مکتب عمیق نشده ام، اما یک نکتۀ مهم این است، متفکر در زمانه زیست میکند، اما لزوما در زمانه اندیشه نمیکند؛ یا به بیانِ دیگر، در ادراک و فهمِ خود از زمانه (به صورت آگاهانه) اندیشه میکند. یعنی قطعا بسیاری از رخدادهای زمانه بدون اینکه بدانیم بر ما تاثیر میگذارند و هر اندیشهای لاجرم زمینهمند است، اما اینکه از منابع تاریخی بخواهیم به تصویری نزدیک به واقع از زمانه برسیم، شاید در مواقعی رهزنِ اندیشه در باب تفکر متفکری باشد. بگذارید مثالی بزنم. لحظهای که این متن نوشته میشود بیش از یک ماه از حملۀ اسرائیل به ایران میگذرد و تمام امور یک یک وضعیت تعلیق قرار دارد. فرض کن در این شرایط و با توجه به ادراکی که منِ نوعی (به عنوان اندیشمند اجتماعی، یا نویسندۀ متن ادبی و شعر) دارم متنی را قلمی میکنم. حال فرض کن یکصدسال از این رخداد گذشته است و بسیاری از مدارک طبقهبندی شده، مصاحبههای تاریخ شفاهی و... از این اتفاقات منتشر شده است و دیگر شاید بتوانیم نشان بدهیم این جنگ در بستر تاریخ چگونه بوده است، به بیانی این جنگ «تاریخی» شده است. دیگر میدانیم در کدام بازیِ قدرت، در کدام تصمیمات و... وقایع رخ داده است؛ اما این تصویرِ «تاریخی شده» چندین دهه پس از رخداد ساخته شده است و نویسندۀ مفلوک، رخداد را تاریخی شده ننوشته است، بلکه در دلِ رخدادِ «زیست شده» به خلق پرداخته است. بدین جهت باید وجهی مهم از این «در بستر زمانه قرار دادن»، «در بسترِ ادراکِ نویسنده از زمانه قرار دادن» باشد. باید ببینیم مارکسی که نوشته است چه فهمی از زمانه داشته است، نه لزوما اینکه ما با منابعِ بیشتر و دید پسنگر تاریخیِ آن زمانه را چگونه روایت میکنیم. با این تصویر هم اندکی نویسنده را از «توهمِ فهمِ تاریخیِ حقیقی» رها میکنیم، هم احتمالا متن برایمان معنادارتر و «منسجمتر» باشد. توهمِ فهمِ تاریخ توسط مولف چیست؟ وقتی ما با دید پسنگر و یک غور کردنِ تاریخیِ فراگیر به تصویری از تاریخ میرسیم و سعی میکنیم نویسنده را در بستر آن تاریخ قرار میدهیم، در بسیاری از مواقع، به صورت ضمنی مفروض گرفته ایم که نویسندۀ مفلوک دقیقا همان تاریخ را زیست کرده است، تاریخی که ما نگاشته ایم و این تاریخی نیست که نویسنده زیست کرده است. 6- نوشتن عجیبه. من یکی با نوشتن فکر میکنم. آخیش :)
(0/1000)
نظرات
2 روز پیش
آقا بنازمت! 🤌 عمیقاً این سلسلهی تأثیر و تأثر رو دوست دارم؛ اون هم در متنی مثل مانیفست کمونیست که به نوبهای تقاطع تفکر اقتصادی، فلسفی و اجتماعیه.
1
1
سید امیرحسین هاشمی
2 روز پیش
1