یادداشت zahra

zahra

1402/6/10

بوف کور
اول بار که
        اول بار که کتاب را شروع به خواندن کردم از فضای اندوه بارش می‌خواستم خلاص شوم؛ کتاب را بستم و دیگر خیالِ دوباره خواندنش را نداشتم که با تعریف یکی از دوستانم ترغیب به خوانشی دوباره شدم...
ولی این بار داستان برایم جالب تر شده بود..شاید هم نگاه من متفاوت شده بود.. به هرحال هرچه بود، لذت بردم از این کتاب که داستان مردی بود با زندگی سراسر اندوه، اندوهی بزرگ که برایش تبدیل به کابوس‌هایی در خواب و بیداری شده...
مردی ک نفهمیدم عاشق است یا متنفر..
شاید هم؛ همزمان هم عاشق بوده و هم متنفر....نمیدانم؛
فقط از درد و رنج بسیارش میدانم که باعث سردی و تاریکی دنیایش شده..
آخرِ داستان را نفهمیدم ولی افکار درهم و آشفته اش را که از اول تا آخر داستان همراه بود، به خوبی درک کردم و این خودش دلیلی بر لذت بردنم از داستان بود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.