یادداشت ریحانه سادات صدر
1404/4/31
من با پوران خانوم همذاتپنداری کردم! من هم مثل او در این فرایند فرسایشیِ بسیار دشوار، بین عقل و قلبم معلق ماندهام، سرکوفت شنیدهام، از خودم متنفر شدهام، خیالپردازیها کردهام، به قدر عمرم بالاپایین کردهام، قضاوت شدهام و قضاوت کردهام. اما انتهای قصه و اینکه پوران خانومِ ما، بعد از عمری هنوز سروسامان نگرفت و با ناکامیاش من هم ناکام ماندم، بنظرم بدترین شیوه تمام کردن این قصه نیمهتمام بود! (که خب چون این کتاب درواقع دفتر خاطرات نویسنده محسوب میشد و کاری از دست کسی برنمیامد!) اما شاید هدف کتاب اصلا روایت ازدواج نبوده، هدفش همگام شدن با او در این سفر مزخرف «انتخاب» است، خودآگاهی پس از ملاقات با هر آدم است و اینکه چقدر باور دارم، حضور هیچکدام اتفاقی یا عبث نیست! فقط این را میدانم که ما در پیچ و خم این غصه ها رشد میکنیم. و راستش بعد از تمام شدن این کتاب -میان سروصدای موشکهای بالای سرم- به این اندیشیدم که واقعا معیارهایم چیست؟ چقدر میتوانم سرشان قسم بخورم؟ چقدر عوض شدند؟ مطمئنم دوست ندارم مثل پوران خانم، به ملاکِ «وصال به برج پیزای ایتالیا» اجازه ابراز وجود بدهم، چون اساساً درکش نمیکنم. نمیفهمم چرا بازدید از یک اثر معماری در آن طرف دنیا باید بشود ملاک انتخاب کردن همسفر زندگیام! پوران خانم را نمیدانم، اما من دوست ندارم بیهوده تصمیم بگیرم، بیهوده عروس شوم، بیهوده زندگی کنم و بیهوده فراموش شوم. دوایم این است که به این بیت جناب مولانا دل ببندم که میگوید: « کین طلب در تو گروگان خداست زانک هر طالب به مطلوبی سزاست»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.