یادداشت نرجس درزاده

        .
من پرنده‌های خودم هستم و مینوتورهای خودم.

بهمن محصص
.
بیشتر مصاحبه‌ها تازه و نو بودند جز چند تکه که اینجا و آنجا خوانده بودم. حدودا دو، سه سال پیش از سایتی خاطره‌ای را در مورد محصص برگردانده بودم که اینجا می‌گذارم:

سالِ ۱۹۹۸ وقتی که از دبیرستان فارغ‌التحصیل شدم؛ هیچ حوصله‌ی رفتن به کالج را نداشتم. خیلی اتفاقی از یکی از دوستان مادرم خبردار شدیم که محصص مدتی‌ست از رم برگشته و به دنبال یک دستیار مقبول می‌گردد.یکبار به من گفت وقتی که به ایران برگشته حتی سلمانی محل‌شان هم دارفانی را وداع گفته.
به عنوان دستیار کار شاقی نمی‌کردم صرفا همراه‌اش بودم و برایش قهوه درست می‌‌کردم. بطری شراب جور می‌کردم و بعد مست و پاتیل تابلوها را به دیوار می‌آویختم و با هم گوش می‌‌سپردیم به آهنگ‌های سیبلیوس و استراوینسکی و مایکل جکسون. محصص طرفدار دو آتشه‌ی موج‌نوی سینمای ایتالیا بود و کلکسیون بزرگی از آن‌ها را روی نوارهای vhs ضبط کرده بود؛ آوردن این‌ ابزار لهو و لعب آن هم از رم به ایران[ به قول حضرات حرام بود. سرانجام فکر بکری به ذهنش رسیده بود و تمام این نوارها را بیرون آورده و در چند جعبه‌ی شیرینی جاسازی‌شان کرده و از آنجا که عید هم نزدیک بود به همه‌ گفته بود که: این‌ها سوغاتی است.وظیفه‌ی من هم این بود که بروم به میدان توپخانه _جایی که به قولِ ایرانی‌جماعت از شیرِ مرغ تا جان آدمیزاد درش پیدا می‌شد_ و  برای این نوارهای vhs، ده‌تایی جلدِ محافظ بگیرم.
چهارشنبه شب‌ها می‌نشستیم به باده‌نوشی و دیدن فیلم‌های شاهکار ایتالیایی از کسانی همچو: فدریکو فلینی، پیر پائولو پازولینی و لوکینو ویسکونتی _و تازه آن هم بدون زیرنویس_ محصص تمام پلات فیلم را رو می‌کرد و بعد هم تا شروع تیتراژ پایانی دیگر دم نمی‌زد. ولی من حتی کلمه‌ای از این زبان نمی‌فهمیدم.

سهراب محبی، کیوریتور بنیاد مجسمه‌سازان نیویورک
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.