یادداشت اِل.کُردی 💫🦋
1404/3/7

●روباه نوشته دی اچ لارنس، داستان دو دختر جوان به نام های مارچ و بنفورد را روایت می کند که در دل طبیعت زندگی مستقلی را آغاز می کنند. دو دوست صمیمی با کشاورزی و مرغداری امورات می گذرانند و از مردی کمک نمی گیرند. حالا روباهی وارد محدوده ی زندگی آنها می شود. روباه به ظاهر برای شکار مرغ آمده، اما اگر این ورود هشداری از جانب طبیعت باشد چه؟ بله روباه هشداری است برای مارچ و بنفورد، هشدار آغاز دوره ای جدید با پیامدهای ناخوشایند در زندگی آن ها. اما چه می شود که مارچ علارغم مواجه شدن با نشانه ها بازهم میخواهد در گرداب حوادث خود و بنفورد را قربانی کند؟ حسادت تا چه اندازه می تواند آدمی را از رحم و انسانیت دور کند؟ در داستان روباه، گویی طبیعت تلاش می کند دختران جوان را در مقابل ورود نیرویی شوم محافظت کند، اما آیا در این کار موفق خواهد شد؟ روباه شاید داستان کش مکشی باشد میان نیروی شر انسانی و خیرخواهی نیروی طبیعت. لارنس که از فروید و نیچه تاثیر گرفته است در کتاب روباه به لایه های تاریک ذهن و ناخودآگاه انسان توجه می کند و به نقد حیات می پردازد. برشی از کتاب: مارچ بینوا با حسن نیت و احساس مسئولیت تا آخرین رمق در این راه تلاش کرده بود و سرانجام به این نتیجه رسیده بود که کل زندگی و همه عالم چیزی نبود مگر مغاک موحش نیستی. هرچه آدم برای چیدن گل مهلک سعادت که آبی و زیبا در درز دیواری، فقط کمی دور از دسترسش تکان تکان میخورد بیشتر بازو دراز کند، هولناک تر به وجود شکاف نفرت انگیز و مهیب ورطه پایین پایش پی میبرد و اگر دستش را ذره ای جلوتر ببرد، آن وقت سقوطش به عمق این حفره بی انتها اجتناب ناپذیر خواهد بود. آدم گلها را یکی پس از دیگری می چیند - هیچ کدام گل مطلوب نیست گلی که جامش شکافی دهشتناک است - حفره بی انتها.
(0/1000)
اِل.کُردی 💫🦋
5 روز پیش
1