یادداشت آفتاب شریفیراد
1404/6/13
شرح جزییاتش به اندازه بود. اونقدری که نه خسته و کلافهات کنه و مجبور بشی صفحات رو رد کنی و نه اینکه اطلاعات کافی بهت نده! همیشه فکر میکنم یه نویسنده مگه چقدر میتونه کارکشته و حرفهای باشه که بدونه کجا و چقدر یه منطقه، یه حادثه، یه رابطه و یا هر چیزی که خودش میخواد رو شرح بده و بعد تموم کنه و خواننده اصلا احساس ملال بهش دست نده! یه صفحاتی از کتاب برای من هیجان منفی زیادی داشت و نگرانم میکرد. مثلا بعد از اولین دیدار ساکنین مالویل با فولبر. اصلا دلم نمیخواست ماجرا به نفع فولبر برگرده و ناخودآگاه به خوندن ادامه ندادم. 😄 دانایی و عقلانیت امانوئل یکی از ویژگیهای بارز داستان بود و همچنین مهمترین اصل اتحاد افراد مالویل. اما اینهمه دانایی و صبوری برای یک نفر و با اون گذشتهای که از نظر احساسی تجربه کرده بود و مادری که تقریبا نادیدهاش گرفته بود، عجیب نیست؟ شاید بودن در کنار عمو خیلی به این بعد از شخصیتش کمک کرده باشه اما باز هم باورش سخته، گرچه خیلی به دل مینشست!!! و امانوئل رو دوستداشتنی میکرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.