یادداشت نون.آر🌱

        قبل از اینکه "مجموعه کتاب سجادیه" را بخوانم، فقط می‌دانستم سرورم علی‌ بن الحسین(ع)، به اذن خداوند در حادثهٔ کربلا دچار بیماری سخت می‌شود. پس از حادثه، با تنی رنجور و بیمار در غل و زنجیر تنیده شده و کشان‌کشان، شهر به شهر تا شام برده‌می‌شود. پس از آن‌هم حتما بازمی‌گردد مدینه و در کنار یارانش و باز هم حتما، با اذیت‌های خلیفهٔ وقت، به امامتش می‌پردازد!

در حد آنچه در روضه گفته‌اند؟!
چقدر تباه!
عزیزم، به مسلمانی غره نشو! بخوان، بپرس، بجوی!
●تو بیش از اینها باید امامت را بشناسی●

الطاف الهی شامل حالم می‌شود و حماسه سجادیه از یک سادات هدیه می‌گیرم...جاذبهٔ حضرت زین‌العابدین می‌کشاندم... می‌کشاندم حتی تا بلخ و کابل و فلان و فلان! 
 
آقای من!
سرورم!
عزیزدلم!
 باید زودتر با شما آشنا می‌شدم...
باید زودتر باران رحمت شما بر من می‌بارید! گرچه باریده و منِ خاک‌بر سر جاهل...
اکنون که کتاب به پایان رسیده، مثل آخرین خط آن، بلند آواز می‌کنم: 
«چقدر من شما را دوست دارم...»
      
90

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.