یادداشت سارا
1402/9/5
من کتاب را به زبان اصلی خوندم و قطعاً اولین اظهار نظرم کاملا مثل بقیه است: این عجیبترین و خاصترین کتابیه که خواندهام. روی این مسئله شکی نیست… شما اثری رو میخونی که یک دنیای کاملا غیرعادی رو به شکل عادی برایت روایت میکنه. یجوری عادی که حتی لازم نمیدونه برات توضیح بده چرا اینجوریه، چون عادیه دیگه… دنیایی در قند هندوانه که در اون ویسکی رو از چیزهای فراموششده میسازند، خورشید هر روز یک رنگ دارد و در روزی که سیاه است هیچ چیزی صدا ندارد و... کتاب از زبان راوی روایت میشود که ما میفهمیم ساکن این دنیا است و تصمیم گرفته بعد از سالها نبودن کتاب در آنجا، یک کتاب بنویسد. فصلبندی، جملات و لحن کتاب کاملا مطابق با آدمی است که آن را نوشته و تو کاملا حس میکنی که داری یک کتاب را از آن دنیا میخوانی. هنوز سرچ نکردم که هر چیزی توی کتاب نماد چیه یا چه معنایی داره ولی خودم یک مسئله جالب را کشف کردم و آن این است که رفتارهای ساکنین اینجا هم شبیه قوانین دنیایش، خلاف انتظار آدم است و انگار یک جور پذیرش خاصی نسبت به همه چیز دارند، حتی اتفاقهای خیلی بد. مثلا وقتی که راوی با ببرهای قاتل والدینش حرف میزد و از آنها در حل ریاضیات کمک میگیرد یا ابراز تأسف آنها از خوردن والدین او، یا مثلا جایی که برادر مارگارت هیچگونه رفتاری از روی خشم به راوی نشان نمیدهد… انگار در این عالم به طور معمول چیزی به اسم خشم، کینه یا آسیب به دیگری وجود ندارد و حتی اگر شخصیتهای آنجا میخواهند انتقامی بگیرند یا ناراحتیشان را ابراز کنند به خودشان آسیب میزنند (آیبویل و گروهش- مارگارت) وقتی کتاب تمام شد به خودم گفتم خوانندگانش قطعا نظر ۰ و ۱ ای دارند. یا حسابی از آن بدشان میآید و میگویند این چه چرتی بود خوندم؟ یا خیلی خوششان میآید و مبهوت این دنیای عجیب و خاص میشوند. من از گروه دوم بودم :)
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.