یادداشت یگانه

یگانه

یگانه

1403/7/16

        واقعا نمی‌دونم چی بگم... گاهی بعضی کتاب‌ها طوری تموم می‌شن که آدمو توی یه شوک مطلق می‌ذارن—و این دقیقاً یکی از اون‌هاست.
شروعش فوق‌العاده بود، پایانش محشر! پر از پلات توییست‌های ظریف و غیرمنتظره. صادقانه بگم، اصلا انتظار چنین پایان خفنی رو نداشتم. یا من دچار اختلالم یا نویسنده، چون واقعا نباید از همچین ژانری خوشم بیاد—ولی به طرز عجیبی خوشم اومد!
مارکوس؟ باورم نمی‌شه چقدر نقش دوگانه داشت. نویسنده طوری عشقش به یاسمین رو به تصویر کشیده بود که آدم فکر می‌کرد حاضرِ جونش رو هم براش بده، ولی در نهایت مشخص شد که تمام اون احساسات فقط یه بازی بوده...
نقش همسرش هم برخلاف انتظار، در آخر داستان به طرز چشم‌گیری پررنگ شد و مسیر قصه رو تغییر داد.
روند داستان در فصل‌های پایانی یک‌دفعه خیلی سریع شد، اما این تندی ضربه‌ای به تاثیرگذاری کلی نزده بود.
قسمت آخر واقعا تأثیرگذار بود؛ دلم برای یاسمین بیچاره سوخت. و بیشتر از اون، برای واقعیتی که پشت این داستان بود—اینکه چنین آدم‌هایی واقعا وجود دارن. البته "آدم" واژه‌ی درستش نیست... بهتره بگم حیوان، یا شایدم رأس!
      
324

21

(0/1000)

نظرات

جلد دوم کم داره این کتاب 😂😂

1