یادداشت علیرضا فراهانی

        خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافر شب‌های انتظار کشید

تو را شکفته و مغرور و سنگ‌دل، اما
مرا شکسته و بی‌تاب و بی‌قرار کشید

تو را کنارِ سحرگاه شاد پیروزی
مرا حوالی اندوه بی‌شمار کشید

میان خنده و غم، جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید

غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی‌ست که هر لحظه شهریار کشید

«کجا رواست که از دست دوست هم بکشد
کسی که این همه از دست روزگار کشید»

#جویا_معروفی
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.