یادداشت معصومه سعادت
1402/1/18
فرهاد حسن زاده ست و شخصیت های رمان هاش و پدرهاشون! پدر فرهان ِ آهنگی برای چهارشنبه ها، همون پدر هستیه. پدری که از عالم و آدم متنفره و به راحتی فرزندش رو توی جمع تحقیر می کنه و کتک می زنه. پدری که آخرش منقلب می شه. فرهان هم بی شباهت به هستی نیست. بچه ای که دلش برای شهری که ازش آواره شدن تنگ شده و هنوز خرمشهر رو شهر خودش می دونه، به هیچ چیز دلبستگی نداره و لج باز و کله شقه! البته این جا به جای دایی و خاله، یه فرزانه و مینا داریم که فرهان دوستشون داره و به حرفشون گوش می ده. فصل های کتاب یکی درمیون مربوط به زمان حال ِ فرزانه و زمان ِ گذشته ی فرهانه، و آخر سر این دو زمان به هم می رسن. داستان کتاب درباره ی فیلمیه که قرار بوده بسازن و فرهان که توی زندگی ش هیچ فیلمی ندیده، بدون این که دلش بخواد مجبور می شه توش بازی کنه. در این بین پدرش عاشق یکی از عوامل صحنه می شه و ... کتاب خوبیه، نباید یادمون بره که مخاطب کتاب نوجوانه. یه چیزهایی یه کم یه جاهایی غیر منطقی هست، اما اونقدر ناجور نیست که بخوام به خاطرش ستاره کم کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.