یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
2.8
4
نمیشه چیزی دربارهٔ داستانش گفت چون اتفاقی که در همون چند فصل اول میافته در واقع مضمون تکرارشوندهایه که در لایههای مختلف مدام تا پایان کتاب تکرار میشه مثل یه الگو. میدونم این داستان تکرارشونده مدتها، شاید همیشه گوشهٔ ذهنم بمونه چون بهشدت تکاندهنده و در عین غیرممکن بهنظررسیدن، ملموس و واقعی بود. اما نویسنده خیلی پرگویی میکرد. جوری که بین دیالوگها حتی یهو دو فصل میگذشت تا کاراکتری جواب کاراکتر دیگری رو بده و این باعث میشد آدم حس کنه یکی رفته رو منبر تا براش سخنوری کنه. درحالیکه در داستان ترجیح من اینه که از اتفاقات و دیالوگها و زاویهدید داستان، با تجربهٔ سوبژکتیو یا غیرسوبژکتیو کاراکترها آشنا شم نه از پرگویی نویسنده که انگار از ایدهها و جهانبینی خودش خیلی هیجانزده شده. اگه این قسمتها از رمان حذف میشد کمحجمتر، خوشخوانتر، روانتر و حتی تأثیرگذارتر میشد بهنظرم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.