یادداشت zahra shams
1401/2/10
قرمز اما زیبا:) همیشه آنه شرلی و جودی ابوت را باهم اشتباه میگرفتم.میدانستم شناسه ی جودی بابا لنگ دراز است چون هزاران بار در شبکه ی نهال نامه هایش را خوانده بودم و موهای قرمزش را دیده بودم،اما هیچوقت علاقه ای به دیدن آنه شرلی نداشتم با اینکه او را نیز هزاران بار در صفحه ی تلویزیون دیده بودم اما جذابیتی برایم نداشت.اما مثل همیشه که انسان ها زود قضاوت میکنند فهمیدم که اشتباه کرده ام آن نیز زیباست،مثل موهای قرمزش و صورت بی روحش،لباس بی قواره اش و آرزو های کوچکش. هروقت کلمه ی اشتباه را میشنویم، فکرمان به سمت یک چیز بد و غلط میرود اما همیشه اشتباه ها بد نیستند.داستان این کتاب نیز از یک اشتباه شروع می شود، اشتباهی که آنی را به خانه ی متیو و ماریلا کشاند و داستان زندگیش را رقم زد. میتوانم با یقین بگویم که نویسنده ی این کتاب پر از استعداد و توانمندی ست، این موضوع را در فصل اول میتوان متوجه شد.این ترسیم صحنه و شخصیت پردازی بی نظیر است و هرکس نمی تواند از پس این کار بر بیایید.آنقدر ترسیم مکان و صحنه فوق العاده بود که خواننده می توانست تمام لحظات را در ذهنش پردازش کند و خودش را در همان مکان تصور کند.شخصیت پردازی هم که دیگر جایی برای حرف زدن باقی نمی گذارد، در این داستان ما مثل دیگر کتب شخصیت ها را گم نمی کردیم چون از هر یک پیش زمینه ای داشتیم.مثلا کاملا میدانستیم که متیو انسانی غیر اجتماعی است و فردی ست که اکثر اوقات سکوت می کند یا کاملا متوجه بودیم که آنی دختری پر جنب و جوش و پر حرف است آنقدر که اعصاب همه را برهم میزند.از نظر کلی شخصیت آنی را واقعا دوست داشتم و دقیقا مثل جودی برایم دلنشین و کمی رو اعصاب بود چون بیش از حد حرف میزد اما حرف هایش برایم خیلی جالب و خاص بودند دختری پر از تخیل و آرزو و سرشار از غم و ناامیدی و ترکیب این احساسات و تخیلات را خیلی دوست داشتم. یک چیز فوق العاده در این کتاب نگفتن اطلاعات به صورت پرتابی بود و من واقعا از بابت این نکته خوشحال بودم،مثلا ما متوجه میشدیم که وقتی متیو یقیه ی سفیدش را زده قطعا به مکان خاصی می خواهد برود،یا در بخشی از کتاب گفته بود که انقدر حیاط تمیز بود که میشد غذا را از روی زمین آن برداشت و خورد ما با خواندن این بخش کاملا متوجه میزان تمیزی حیاط میشدیم،و یا بدون آنکه نویسنده به ما به طور مستقیم بگوید، از آرزو های آنی کاملا متوجه می شدیم ک او دختر ساده ایست و از کودکی در شرایط سخت و فقیری بوده که از صدای پل و نشستن زیر درخت شکوفه ها و داشتن موهایی پرکلاغی لذت می برد. حس دیالوگ ها بی نظیر بود،برای مثال در ابتدای کتاب سردی و عصبی بودن لحن ماریلا با آنی کاملا حس می شد یا حس طرفداری در لحن آنی کاملا به چشم می آمد و این موضوع حس و زیبایی خاصی به داستان می بخشد. یک سری جملات در دیالوگ ها وجود داشت که واقعا دوستشان داشتم و معنای خاصی برایم داشتف برای مثال آنی میگفت که زندگی من گورستان امید های برباد رفته ست، یا هزاران چیز دیگر که زیبایی دیالوگ ها را دوچندان کرده بودند. اگر بخواهم نقدی منفی به کتاب وارد کنم، میتوانم بگویم که گاهی تکرار اسم واقعا به چشم می آمد و آزار دهنده بود، البته شاید مشکل از ترجمه باشد اما تنها نقد منفی ای که به چشمم آمد همین موضوع بود. پس از این همه نکته و نقد میخواهم مثل همیشه بگویم که این کتاب را به انتهایی ترین نقطه ی کتابخانه تان منتقل نکنید، زیرا نویسنده زحمت زیادی برایش کشیده آن هم نه فقط برای یک جلد بلکه برای چندین جلد، پس حداقل کاری که میتوان کرد این است که کتابش را برداریم و شروع به خواندنش کنیم و در کل عاشق کتاب های چند جلدی هستم مثل هری پاتر زیبا،کتاب هایی که به یک جلد اختصاص ندارند و انگیزه ی تو را برای خواندن جلد های بعدی بیشتر می کنند.و در آخر اینکه آنی سختی های زیادی در زندگی کشیده پس حداقل شما او را پس نزنید و شنوای حرف هایش باشید بدون هیچ سرزنش و منتی:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.