یادداشت dream.m
1404/4/22
مدت خیلی زیادی منم مثل خیلیای دیگه حس میکردم دنیا جهنم شده و بزودی از هم میپاشه. هر روز یه بحران جدید، یه جنگ تازه، یه سقوط اقتصادی، یه خبر دیگه از فقر و گرسنگی و ظلم... وقتی ایرانی باشی، این حس شاید حتی بدتر و قویترم باشه. خب دور و برت پر از آدماییه که دارن با انواع بدبختی دستوپنجه نرم میکنن، قیمتها لحظهای بالا میره، یه نسل از آدمای متخصص داره مهاجرت میکنه، و آینده شبیه یه تاریکی بیانتها به نظر میاد، بدون حتی یذره امید. این احساس ناامیدی فقط از شرایط دور و بر نمیاد، از اخباری که میبینیم و میخونیم هم میاد و ما هرلحظه انقد با این اخبار بمباران میشیم که انگار یه جوری عادت کردیم پیشاپیش انتظار خبرای بد رو داشته باشیم. هر روز یه مشکل تازه، یه هشدار جدید، یه نگرانی که تا دیروز وجود نداشت ولی حالا امروز انگار تهدید جدی ای برای زندگیمونه. نمیدونم شمام این حسو داشتین یا نه، ولی من چندین بار پیش اومده که با خودم گفتم دیگه مطلقا هیچ امیدی برای بشریت نمونده و تنها راه نجات، مرگ دستجمعی و نابودی کره زمینه. توی همین حالوهوا بود که یه جمله درباره کتابی خوندم که اینجوری معرفیش میکرد:« این کتابو بخون، شاید دنیا رو یه جور دیگه ببینی.» اسمش «واقعیت» بود. دیدم اتفاقا توی کتابخونه دارمش و قبلا دوست خیلی عزیزی بهم هدیه دادهتش که خیلی خوب روحیه و سلیقه منو میشناسه. پس توی خوندنش شک نکردم. راستش اول که شروع کردم حس کردم یه کتاب دیگه از اوناییه که میخوان بگن «مثبت فکر کن، همهچی عالیه!» و خب، از این حرفا اصلاً خوشم نمیاد. ولی کمکم دیدم که انگار داره یه جور دیگه حرف میزنه. نه با شعارهای انگیزشی، نه با حرفای قشنگ و بیپایه، بلکه با دادههای واقعی. این کتاب میگه: چرا همیشه فکر میکنیم دنیا داره نابود میشه؟ هانس روزلینگ، نویسندهی کتاب، پزشک بود، اما یه پزشک معمولی نه؛ یه آدمی که زندگیشو صرف دادهها، آمارها و تحلیل وضعیت دنیا کرد. اولین چیزی که میگه اینه که «ما آدمها دنیا رو بدتر از چیزی که هست میبینیم.» و این یه مشکل شناختیه، یه جور خطای ذهنی که باعث میشه همیشه فکر کنیم همهچی تو سراشیبی سقوطه. میگه که بیشتر ما فکر میکنیم فقر جهانی بیشتر شده، مرگومیر بچهها افزایش پیدا کرده، دنیا خطرناکتر شده. ولی واقعیت چیه؟ دنیا در ۵۰ سال گذشته توی خیلی از شاخصها بهتر شده. نه یه کم، بلکه خیلی. فقر جهانی کاهش پیدا کرده امید به زندگی بیشتر شده بیشتر بچهها به مدرسه میرن بیشتر بیماریهای مرگبار کنترل شدن ولی چرا اینا رو نمیبینیم؟ چون ذهن ما عاشق اخباره. عاشق بحران و ترس. رسانهها خوب اینو بلدن. یه لحظه فکر کن چند بار شده تیتر بزنه «امروز ۹۹٪ مردم جهان تو صلح زندگی کردن!»؟ هیچوقت. ولی اگه یه کشور درگیر یه بحران بشه، همون لحظه کل دنیا ازش خبر داره. ذهن ما اینجوری کار میکنه که وقتی یه چیز بد میبینیم، هزار برابر بیشتر از یه چیز خوب بهش توجه میکنیم. این یه جور مکانیزم بقاست که از گذشتههای دور تو مغزمون مونده. ولی مشکلش اینه که باعث میشه حس کنیم دنیا خیلی بدتر از چیزی که هست شده. ولی پس مشکلات چی؟ یه چیزی که باعث شد این کتابو دراپ نکنم این بود که روزلینگ نمیگفت دنیا عالیه و هیچ مشکلی نیست. نه، اتفاقاً کلی درباره مشکلات دنیا هم حرف میزنه. درباره فقر، جنگ، بحران محیطزیست، و اینکه خیلی جاها هنوز زندگی برای آدمها سخته. اما فرقش اینه که دیدش ناامیدانه نیست. یعنی بهجای اینکه بگه «وای نابود شدیم»، میگه «ببین، ما توی این صد سال اخیر خیلی چیزا رو بهتر کردیم، پس چرا فکر میکنی نمیتونیم بقیهشو هم بهتر کنیم؟» این نگاه برای من خیلی عجیب بود. چون این روزا خیلی از ماها، مخصوصاً توی ایران، توی یه حالتی هستیم که انگار دیگه امیدی نداریم. فکر میکنیم هیچی درست نمیشه. هرچی تلاش کنی، بازم همهچی قراره بدتر بشه. ولی این کتاب یه جور تلنگر بود که بگه «اگه تا حالا دنیا اینهمه تغییر کرده، چرا فکر میکنی از این به بعد نمیتونه تغییر کنه؟» چرا این کتاب برام مهم شد؟ چون یادم آورد که قرار نیست فقط مصرفکننده اخبار منفی باشم. چون بهم نشون داد که تغییرات بزرگ، یهشبه اتفاق نمیفتن، ولی ممکنن. چون یادآوری کرد که حتی اگه زندگی توی ایران سخته، ولی ما باید و میتونیم روی بخش هایی از زندگی مون که تحت کنترل مون هستن تمرکز کنیم و بهترش کنیم. و مهمتر از همه، این کتاب یه سوال بزرگ تو ذهنم گذاشت که اگه دنیا واقعاً در حال بهتر شدنه، پس من قراره چه نقشی توی این بهتر شدن داشته باشم؟ برای من، این سوال خیلی عمیق بود. چون به این فکر کردم که همیشه به مشکلات فکر میکنم، همیشه حسرت میخورم، همیشه از شرایط شکایت میکنم. ولی چند بار شده که واقعاً کاری کنم؟ چند بار شده که بهجای غصه خوردن، به این فکر کنم که چه تغییری، هرچند کوچیک، میتونم ایجاد کنم؟ پس چی کار کنیم؟ بعد از خوندن این کتاب، یه سوال تو ذهن آدم میاد «حالا که میدونم دنیا اینقدرها هم بد نیست، من باید چی کار کنم؟» کتاب توی این مرحله بهمون راهنمایی میده و کمک میکنه که منطقی فکر و عمل کنیم. مثلا میگه: اول، کمتر تحت تأثیر اخبار منفی باشیم. قرار نیست بیخیال مشکلات بشیم، ولی بذاریم دادههای واقعی هم توی ذهنمون جا داشته باشن. دوم، از خودمون بپرسیم: «آیا این چیزی که دارم میبینم، کل واقعیته یا فقط یه بخششه؟» یعنی قبل از اینکه فکر کنیم دنیا نابوده، ببینیم تصویر بزرگتر چیه. سوم، به جای اینکه فقط نگران باشیم، ببینیم چطور میتونیم خودمون یه تغییری ایجاد کنیم. اغلب مواقع حتی یه کار کوچیک، میتونه یه قدم به سمت بهتر شدن باشه. این کتابو بخون، اما توقع معجزه نداشته باش. اگه حس میکنی دنیا جای افتضاحیه، اگه فکر میکنی آیندهای وجود نداره، اگه همیشه اخبار منفی داره امیدتو میگیره، این کتابو بخون. ولی این کتاب قرار نیست یه حرف انگیزشی الکی تحویلت بده. قرار نیست بگه همهچی عالیه، نگران نباش، بلکه قراره بگه ببین، دنیا هنوز مشکلات زیادی داره، ولی خیلی بهتر از چیزی شده که تصور کنی و هنوز هم میتونه بهتر بشه. و شاید، فقط شاید، این همون چیزیه که ماها این روزا بیشتر از هر چیزی بهش نیاز داریم که توی تاریکی فرو نریم و یه تکونی بخوریم. ............ این کتاب درواقع بهتر و جالبتر از چیزیه که توی ریویوو نوشتم. فکر میکنم توی ریویوو صوتی که توی چنلم گذاشتم بهتر تونستم درموردش حرف بزنم. اگر دلتون خواست بیشتر درموردش بدونید، از اینجا پیداش کنید t.me/Dreamssecretgarden
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.