یادداشت پرستو خلیلی

داستان یک شهر
        «بشنو ای ضحاک
و مپوشان چهره با دستان خون‌آلود
می‌شناسندت بصد نقش و نشان مردم
می‌درخشد زیر برق چکمه‌های تو
لکه‌های خون دامنگیر
و به کوه و دشت پیچیدست
نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه
و به جا ماندست از خون شهیدان
برسواد سنگفرش راه
نقش یک فریاد
ای ضحاک!
ننگت باد.»
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.