یادداشت امیررضا سعیدینجات
1403/2/12
بسم الله همین اول کار باید بگویم که هرچه کتاب از کیانوش گلزار راغب پیدا کردید بخوانید. چشم بسته بخوانید. آنقدر که این مرد خوش قلم است. چه داستانهای بکری برای ما تعریف میکند. بی درنگ سراغ کتاب برده سور میروم. سه گانه این مرد (شُنام، عصرهای کریسکان و برده سور) حقیقت کومله و حقیقت آنچه بر کردستان و مناطق غربی کشور رفته و آنچه این مردم غیور داشته و دارند را نشان میدهد. شُنام داستان رزمندهای شانزده ساله به نام کیانوش گلزار راغب است که در عملیاتی در منطقهای به نام شُنام به چنگ کومله افتاده و در زندانهای آنها اسیر شد. کتاب حکایت دوران زندان اوست. از کجای شُنام باید بگویم؟ مگر میشود یک کتاب کوتاه، با این حجم، این مقدار حس و حال و انرژی و مطلب برای گفتن داشته باشد. شما حساب کنید که یک رمان به تمام عیار میخوانید. نوع نگارش کتاب به گونهای است که اصلاً احساس نمیشود که خاطرات یک نفر در زمان جنگ است. آنقدر حرفهای و دقیق و منضبط و بر اساس اصول داستان، پر از افت و خیز و تعلیق و عطف و گره است که مخاطب لحظهای توان زمین گذاشتن کتاب را ندارد. کلمات آنقدر نرم و سلیس و روان است که با خواندن اولین کلمه، بر روی کلمات دیگر سُر خورده و تا انتهای کتاب پیش میروید. سیر کتابهای جناب گلزار راغب از شُنام که خاطرات خودشان است شروع میشود. ایشان از کسی سخن میگوید که سرنوشت ویژهای پیدا کرده است. و بیان میکنند که دیگر خبری از او ندارم. زمان میگذرد و روزی در جلسهای که برای روایت گویی حاضر میشوند، ناگهان گوشی همراهشان زنگ میخورد. فردی که پشت خط بوده بیان میدارد که من سعید سردشتی همان کسی هستم که به دنبالش بودی... او مبهوت از این تماس به سراغ سعید میرود و جریان سعیدِ کتاب شنام، سرآغاز کتاب جدیدی به نام عصرهای کریسکان میشود. در این کتاب هم قلم فوق العاده نویسنده صرفاً خاطره گوی جریان سعید سردشتی نیست، بلکه گویی با رمان زندگی او روبرو هستیم. و اما جلد سوم، طبیعتاً باید بخوانم تا بتوانم دربارهاش نظر بدهم. همین قدر میدانم که داستان برده سور پیرامون شخصیت یدالله است. او کسی است که از کیانوش خواست تا با سعید سردشتی از زندان کومله فرار نکند... یکی از نقاط عطف کتاب جریان عشق کیانوش و شیلان است. غوغایی است این حکایت. شما تصور کنید فردی اسیر کومله شده است و برادرش را همان کومله کشته است. در این میان دختری از همان گروه کومله به نام شیلان، چشم این برادر را میگیرد، دختر به گونهای رفتار میکند که اسباب آزادی این برادر، در حالی که حکم اعدامش آمده فراهم میشود. اما... اصلاً دوست ندارم بیشتر ادامه بدهم. فقط باید قصه این عشق را بخوانید آن هم با قلم کیانوش گلزار راغب...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.