یادداشت •آکانه•
5 روز پیش

اوایل کتاب قشنگ و آموزنده بود ولی وقتی به تیکه ای رسید که ورونیکا عاشق ادوارد شد...متاسفانه اصلا خوشم نیومد، مخصوصا از نوع ابراز علاقهش، همون یه تیکه، تا آخر توی ذهنم رژه رفت؛ به زور کتاب رو تموم کردم. حالا در کنار کتاب من همزمان یه سریالی میدیدم که مربوط میشد به بخشِ روانپزشکیِ یه بیمارستان. از اونجایی که این کتاب هم داخل بخش روانپزشکی بود، برای همین ادامهی یادداشتم رو اختصاص میدم به سریال "Daily dose of sunshine/دوز روزانه آفتاب" اگه رشتهتون روانشناسیه یا علاقه زیادی بهش دارین پیشنهاد میکنم حتما این سریال رو تماشا کنین. ☀️🤍 این کیدراما (سریال کُرهای) از یه پرستار مهربون روایت میکنه که به تازگی به بیمارستان جدیدی انتقالی گرفته. سریال، مشکلاتی که این پرستار، با بیمارها و زندگیِ خودش دستو پنجه نرم میکنه رو نشون میده. از خوبیای این سریال اینه که هر قسمت رو به یه اختلال و مشکل از بیمارهای اون بیمارستان یا آدمهای اطراف اون پرستار (و حتی خودش) اختصاص داده. •°•°• من مواردی که از این سریال یاد گرفتم رو بهترتیب براتون مینویسم= اختلال دوقطبی، اضطراب اجتماعی، پنیککردن، توهم و هذیان، زوال عقل کاذب و روش هایلایت زرد، استرس و افسردگی، اختلال اضطراب پس از سانحه، بازماندهها(PTSD)، فراموشی تجزیهای و اختلال چند شخصیتی، افسردگی و روش تعریف از خود، شیزوفرنی(روان گسیختگی)، اختلال هراس و در آخر خودآزاری •°•°• همهی این عوامل رو بازیگرها خیلی حرفهای بازی و اجرا کردن و دکترها و پرستارها هم راهی برای درمانش پیدا میکردن که به منِ بیننده حس خیلی خوبی میداد. امیدوارم نورِ امید همیشه به پنجرهی دلتون بتابه💛
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.