یادداشت میم مهرابی
1401/6/28
من فکر میکنم "ادبار و آینه" مجموعهای از سیر تکاملی شخصیت جوانهایی که تازه زمستانِ نوجوانی رو پشتسر گذاشتند و وارد فصلجدیدی بنام جوانی شدهاند. با همون ناپختگی، مفهومی از عشق و خواستن رو تجربه میکنند که توأم با هیجانات درونی هست(قصه ادبار). و با نگاه کنجکاوانه و حسپختگی که احساس میکنند، از چیزهایی میخوان سردربیارند که نمیدونستند(قصه مرد). توی همچین مواقعی که خودشون رو تصمیم گیرنده میدونند و برای درست و غلط بودن، به حرف خانواده گوش نمیدند(قصه بند). البته اگر متوجه شدند که خانواده چیزی جز کمدرک و اهمیتی براشون نداشته، دل میکنند. حتی اگر به هرقیمتی تموم بشه. ... دولت آبادیِ "تهشب" ، بلندبلندتر از همه سهقصه قبل فریاد میزد و فکر میکرد. اما کسی جز خودش نمیتونست مرز بین محتوازده بودن و نبودن رو نگهداره. باید گفت که خوندن هر چهارقصه لذتی بیحدی رو میتونه برای مخاطب داشته باشه.
9
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.