یادداشت محمدامین اکبری

سقوط
        به نام او

دومین کتابی‌ست که تا به حال از آلبر کامو خوانده‌ام. اولین کتاب بیگانه به ترجمه لیلی گلستان بود که چندان به دلم ننشست و دومین کتاب که بسیار بسیار از خواندنش لذت بردم، سقوط به ترجمه شورانگیزفرخ بود

هر دو کتاب رمان هستند. بیگانه از لحاظ روایت داستانی به فرم رمان نزدیکتر است ولی سقوط با اینکه چنین نیست و فرم رواییش یک تک‌گویی طولانی‌ست به دلیل فوران تفکرات فلسفی نویسنده کتاب دلچسب‌تری بود

و باید بگویم که در این زمینه من و جناب ژان پل سارتر هم‌عقیده هستیم
به قول ویکیپدیا :
"ژان پل سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست معاصر این رمان را «زیباترین و فهم‌ناشده‌ترین» کتاب کامو می‌خواند"

قسمت‌هایی از کتاب:

《انسان چنین است آقای عزیز، دو چهره دارد: نمی‌تواند بی‌آنکه به خود عشق بورزد، دیگری را دوست بدارد.》

《برایم دشوار است که اعتراف کنم که من حاضر بودم ده جلسه گفت‌و گو با اینیشتن را به ازای اولین وعده ملاقات با زنی خوشگل و عادی فدا کنم. البته این هم هست که در دهمین وعده ملاقات، در حسرت دیدار اینیشتن یا مطالعه کتاب‌های جدی آه می‌کشیدم.》
.
《مردم از انگیزه‌های شما و صداقت شما و اهمیت رنج‌هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمی‌شوند. تا وقتی که زنده‌اید، وضع شما برایشان مشکوک است، فقط شایسته تردید آن‌ها هستید》

《از همه مهم‌تر آنکه حرف رفقایتان را وقتی از شما می‌خواهند که با آنها صادق و صریح باشید، باور نکنید. آن‌ها فقط امیدوارند که شما در تصور خوبی نگهشان دارید که از خویش دارند و در عین حال این اطمینان اضافی را هم که از قول صراحت شما بیرون کشیده‌اند، توشه راهشان کنید.... اگر شما خود را در چنین وضعی دیدید، تردید نکنید: قول راستگویی بدهید و به بهترین وجه ممکن دروغ بگویید.》

《من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافه‌ای در پاریس دست مرا گرفته بود و رها نمی‌کرد و می‌گفت: "آه! آقا، ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده‌ایم" بله ما روشنایی را، صبح‌دم را، بی‌گناهی مقدس آن‌کس را که بر خویشتن می‌بخشاید، گم کرده‌ایم.》
      
19

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.