یادداشت سامان
1403/12/27
کاکا کرمکی، پسری که پدرش درآمد داستانی است از سلمان امین که در آن قهرمان داستان، کاکا، 16 سال اول زندگیاش را برای مخاطب تعریف میکنه. کاکا فرزند یک خانواده پرجمعیت و پر دختر که به امید پسر بودن زاده شد . پسر بود اما نه آنطور که خانواده دلش میخواست. او از مشکلات عدیده مادرزادی رنج میبرد. ناشنوا بودن یکی از گوشها، عیب چشم و هم اندازه نبودن پاها باعث شد حلاوت پسر دار شدن برای پدر کاکا یا همون رئیس خیلی زود تلخ بشه. کاکا همزمان با جنگ ایران و عراق زاده شد و خاطرات او تا سال 76 درون مایه اصلی داستان رو تشکیل میده. زندگی کاکا بسیار پر ماجرا است که در ادامه سعی میکنم بیشتر از خصوصیات و ویژگی های داستان بگم. طنز تلخی که در روایت قرار داشت هم باعث خنده میشد و هم جاهایی آدم رو اشکی میکرد. کاکا کوه مشکل بود و زندگیاش بیانگر این مساله بود که سیاهی خودش هزار رنگه و اساسا بالاتر از سیاهی رنگی نیست برای زندگی کاکا معنی نداشت. او علاوه بر مشکلات جسمی، مبتلا به سندروم دست بی قرار هم بود و دزدی میکرد و تمام این دزدیهاش رو در دفترچه یادداشت مخصوص خودش مینوشت. نویسنده تونسته بود با یک ریتم مناسب قصه خودش رو روایت کنه و از منظر ریتم مشکلی با داستان نداشتم.طنز سیاه مستتر در داستان هم به غایت خوب از آب درآمده بود.پرداخت شخصیت کاکا به عنوان شخصیت اصلی هم جامع و کامل انجام شده بود و احتمالا کسی که این کتاب رو بخونه، کاکا رو حالا حالا ها فراموش نخواهد کرد. حدودا یک سوم ابتدایی یا نیمه اول کتاب برای من عالی بود اما در ادامه اتفاقاتی افتاد که این روند عالی بودن مختل شد. داستان برای من از نظر منطق روایی دچار ضعف و سکته شد. چیزهایی بیان شد که نتونستم باهاش کنار بیام و بپذیرم. بعد یک چهارم از داستان که کاکا ترک تحصیل میکنه میاد خونه و یه دفعه رو میاره به خوندن هر چی کتاب تو خونه است. برادران کارامازوف، شاهنامه،تاریخ بیهقی...خوندن این کتابها برای یک بچه دبستانی اخراج شده برای من باورپذیر نبود اما به خاطر خوش ریتم بودن داستان زیر سیبیلی رد کردم و گفتم عیبی نیست.اما یک سوم پایانی ماجراهایی رخ داد که دیگه نتونستم کنار بیام.بدون اینکه بخوام اسپویل کنم کل ماجرای ورود کاکا به خانه خانواده ارمنی، برای من جذابیت نداشت و احساس کردم نویسنده بسیار آبکی و بدون خلاقیت این کار رو کرده.منطق روایی ورود کاکا به این خانواده ضعیف بود و یک جورایی بهم برخورد.این حس رو دریافت کردم که نویسنده مخاطبش رو ساده فرض کرده و فقط میخواسته برای پیشبرد داستانش یک ماجرایی اضافه بکنه بدون اینکه این ماجرا چفت و بست محکمی داشته باشه. من حتی با این قضیه هم که کاکا از یک مشکلی در میومد و وارد یک مشکل دیگه میشد نداشتم. او یا عزیزی از دست میداد یا یک گرفتاری جدیدی برای پیش میومد اما این مورد خانواده ارمنی برای من قابل قبول نبود. در حالی که نیمه ابتدایی کتاب واقعیت جذابیت بالایی داشت برام و اصلا حس بی منطقی تو روایت به جز همون مورد کتاب خوندن، بهم دست نداد. با همه این مسائل به نظرم کتاب کاملا ارزش خوندن داشت. کمبود محبتی که از طرف خانواده و به ویژه شخص پدر داشت و عواقب اون به خوبی در شخصیت کاکا و اتفاقات داستان نمود پیدا کرده بود که از نقاط قوت ارزشمند کتاب بود.امید که هر فرزندی، فارغ از سالم/ناسالم بودنش از نظر جسمی، محبت رو تمام و کمال از طرف خانواده دریافت کنه. کمبودی که ریشه بسیاری از مشکلات آدمی در ادامه عمرش رو تشکیل میده...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.