یادداشت سمی
5 روز پیش
خانه تاماریس رو خیلی دوست داشتم... از اون دست کتابایی بود که درست زمانی که بهشون احتیاج داری خودشون راهی به قلبت باز میکنن و در عین سادگیشون میشن همون نقطهی امنی که هیچکسی نمیتونه حسش رو بهت بده.... داستان دختر روانشناسیه که پدرش رو از دست میده، توی زندگی عاطفیش دچار مشکل میشه و بعد برای بهبود این فقدان راهی خانه تاماریس میشه جایی که آدمهاش پیرن ولی پر از حس زندگی هستند... هر روز روایت از خانهی تاماریس برای من امیدبخش و جالب بود. راوی با کسانی زندگی میکنه که سنشون سه برابر سن خودش هستند و مصیبتهای زیادی رو تجربه کردند و درست در لحاظاتی که فکر میکردند که دیگر نمیتوانند سرپا بایستند؛ لبخند میزنند. زندگی میکنند. چون از تمام این تحربیات تلخ نیرویی کسب کردهاند؛ اینکه شالودهی زندگی را ببینند. او با آدمهایی روبرو میشود که آسیبپذیرند ولی لاک خودشان را کنار میزنند و این از همه چیز متاثرکنندهتر است.... او سعی میکند در کنار اینها ترمیم شود با وجود اینکه هنوز جاهای آسیبدیدهی زیادی در وجودش دارد. قوی شود. راهش را ادامه دهد بیآنکه از هر چیزی که در انتظارش است، بترسد...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.