یادداشت
1402/11/5
#کتاب_خواندم #چراغ_ها_را_من_خاموش_میکنم #زویا_پیرزاد همیشه اخر شب ها یا صبح ها زود سریع دفتر مشهورم را باز می کنم تا طبق طراحی های روز پیش بروم و کاری غیر اولویت دار نکنم و تقیسم بندی کارهایم را تنظیم کنم؛این ور بانظم ذهنم فقط تا ساعت ۷و ۸و نهایت ده شب کشش دارد. نهایتا ان ساعت ها از خستگی چالش بابچه ها و چند جلسه پشت سر هم و کار های خانه می برد و فقط دلش کار های غیر اولویت دار می خواهد. ان جور مواقع مثل معتاد ها می روم سراغ یک کتاب که شخصیت ان زنی باشد خسته عاشق... این دفعه نوبت من چراغ ها رو خاموش می کنم است؛ چرا حالم شبیه وقتی است که جین ایر یا اناکارنینا می خوانم؛ همش جین و انا در تمام صحنه های خانه کلاریس قدم می زنند؟ چرا برای کلاریس دلم می سوزد و برای انا هم دلم گر گرفته بود؟ چه جالب که مردها خارجی و داخلی یک جورند؟ قدیمی و جدید ندارند! کتابی پر فروش و پر جایزه از روزمرگی های زنی ارمنی در دهه ۴۰ ابادان در خانواده ای نفتی با همسری با گرایش های کمونیستی.. حالا که نزدیک ۴۰روز دیگر انتخابات است؛ نظرم جلب می شود به کنش کلاریس نسبت به کارهای شوهرش که تهش گپ سیاسی بود و پخش اعلامیه توسط دوستانش با سواستفاده از پارکینگ انها؛به زنان انقلابی می اندیشم که چه همکاری ها و همیاری هایی کردند مستقیم و غیر مستقیم! تصویرهای فیلم شهید اندرزگو جلوی چشمانم رژه می رود. https://eitaa.com/joinchat/3609395399C48959207fd
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.