یادداشت نازنین مهدوی
1403/4/17
اول تلاش همیشگیِ شریعتی برای فهمیدن. نوشتن و نوشتن و نوشتن. همواره در تکاپو بودن و یکی شدن او با مسئله و دغدغه به گونهای که او را از سایر همقطارانش جدا میکرد. نخوابیدنها و کارکردن ها. خلاقیتها و شیوۀ برخوردش با دانشجویان در کلاس و امتحان. همگی برای من خیلی جدید بود. علاقهای که به تبدیل کردن مسجد ارشاد به موسسۀ ذوابعاد داشت هم نشان از فهم ساختاری و تشکیلاتیِ وی برای تولید علم و سخت جدید است. در یک جایی از کتاب به این نکته اشاره میکند که چرا کسی به دنبال تولید غذای جدید نیست و همه دارن از غذاهای موجود که استفراغِ افراد دیگر است تغذیه میکنند. از سوی دیگر مطالعات و مکاتبات شخصی خود را بنا بر رسالت جمعی که احساس کرده بود از یاد نبرد که خب برای من بسیار باارزش است. نکتهای که ذهن من را درگیر کرده است خودِ شریعتی است که تا انتهای کتاب هم همچنان زیر سایۀ محمدتقی شریعتی است. خیلی دونستن سخته. خیلی خوندن سخته. الآن که بیشتر میدونم علی شریعتی چرا علی شریعتی شد فاصلۀ بیشتری با او حس میکنم. بیشک این احساسات تا حد زیادی غلط است. اما متاسفانه به شکل عجیبی وجود من را فرا گرفته. اینکه شریعتی در تمام کتاب از مردم و توده و حق آنان صحبت میکند اما شریعتی در زندگی شخصیاش هم مردم نبود. شاید دقیق ندونم منظورم از مردم چی هست. اما احساس میکنم پیوند قابل انکار شریعتی با نهضت آزادی ها و روشنفکران مسلمان هیچ گاه او را از سطح نخبگانی به سطح عامه ایران نیاورد. از طرف دیگر هم بنظرم حرفم غلطه. نمیدونم دنبال چیام اما راه و بیراه فرنگ رفتن شریعتی و نشست و برخواستش با آدم های کله گنده ایران و جهان خیلی ذهم رو درگیر کرد. اینکه کتاب ابوذر پیشنهاد ترجمۀ پدرش بوده که او به فرزندش واگذار کرده و خب مگه چند نفر این توانمندی رو دارند؟ اینکه آموزههای شریعتی برای پدر من منجر به تحرک اجتماعیِ او و مثلا آدم حسابی شدنش نمیشه(منظور مشهور شدن است) و فقط از او یک معلمِ خوب و پدری فهیم میسازد ولی در بسترِ خانوادگی شریعتی از او «علیِ شریعتی» میسازد. تمام نزاع من بر امکانات و فرصتهایی هست که به یک آدمی در زندگی رو میکند. پ.ن: خدایا عقدهام را مانع عقیدهام قرار نده. اما این روشنفکر بودن شریعتی برای من خیلی قابل تأمله. و به هر اندازه بیشتر وارد کلونی های روشنفکری میشود بیشتر از مردم بودن دور میماند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.