یادداشت 🇮🇷 • خاوَردُخت •🇵🇸
1403/12/5
اول مشخص کنم که کتاب مختصِ قشر نوجوانِ !🙆♀️ علت اینکه خوندمش، ارادتیه که به نوشته ها و داستان های آقای سالاری دارم 😍 انگار یه گمشده ای رو مرور میکنم و لذت میبرم از دوران نوجوانی که ترسیم میکنند، یه تصویر قشنگ و لطیف با توصیفات ساده و صمیمیش...🥰 این کتاب قابلیت اینکه جلد دوم داشته باشه رو داره بنظرم!!📚 عاشق شخصیت آبابا بودم و خیلی جاها باعث شد احساساتی بشم😅😢👨🦳 اما داستان واسه خودش رنگ و بوی مدینه فاضله داشت ،شخصیت ها در نهایت پختگی بودند و همه با رفتار های سنجیده شون به نوجون قصه راه و چاه رو نشون میدادن و حواسشون بود به بیراهه نره !😕😒 از پدر و مادر تا بقال و پیش نماز و آقای عطار و ...🤐 چیزی که واسم سوال شد این پسر چطور علاقش رو مدیریت کرد(نتیجه گیریش برای من عجیب بود) و این وسط چرا همه داشتن کاری میکردن که بلندگو دست بگیره و از عشقش بگه ...🙄☠🕳 اما در کل کتابی بود که کشش خوبِ خودش رو داشت 👌 و من از بعدِ نماز صبح نتونستم بزارمش کنار که بفهمم عاقبت این سینای مودب و مرتب چی چی میشه😎😅
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.