یادداشت نرگس

نرگس

1402/12/06

                در کُل هویّت یا کیستی به مجموعه نگرش ها، ویژگی‌ها و روحیات فرد و آنچه وی را از دیگران متمایز می‌کند، گفته می‌شود.
این هویت، ذاتی (طبیعی) است یا عرضی (مصنوعی)؟ ثابت است یا متغیر؟ چه سطوحی دارد؟ و غیره. در جهان امروز مسأله هویت جدی تر از گذشته مطرحه و یکی از مهم ترین مسائل جوامع امروزیه.

✨ازونجایی که هویت انسان در ارتباط با بقیه معنا میگیره، این کتاب هم به روایت داستان یک زن و شوهر عاشق با راوی دانای کل می‌پردازه. به صورت یک فصل در میونه که هر فصل به دیدگاه یک نفر می‌پردازه. داستان تا جایی پیش میره که یک “سوءتفاهم” در رابطه این دو نفر ایجاد میشه..

✨داستان خیلی تمیز روایت میشه ○.◎؛ شما رو از قضاوت کردن بازمیداره و  با توضیحات و توصیفات خیلی راحت به عمق شخصیت‌ها میرسین و هیچ‌کس رو سرزنش نمیکنین! به نظر من ویژگی برجسته‌ای بود که باعث میشد به عمق مطالب فکر کنم، خودم رو جای هر شخصیت بذارم و درک کنم!

✨در این بین علاوه بر کشش داستانی،  جنبه‌ی روانشناسی، جامعه‌شناسی و فلسفی‌شو خیلی دوست داشتم ヽ(ヅ)ノ.
🌱 خدا در کارگاهش راه می‌رفت که اتفاقی به این بدن برخورد کرد؛ و از همین روست که هر کدام از ما باید برای مدت کوتاهی به نفس تبدیل شویم. این‌که نفسِ آن بدنی باشی که همین طور هول‌هولکی سرهم‌بندی شده است، تقدیر ناجوری است، بدنی که اگر چشمش بدون این که هر ده بیست ثانیه یک بار شسته نشود، نمی‌تواند چیزی ببیند! چطور باور کنیم کسی که او را جلوی خودمان می‌بینیم وجودی آزاد و مستقل دارد و سرور خودش است؟ چطور باور کنیم که بدنش تجلی درستی از نفسی است که در آن ساکن است؟ برای این که چنین چیزی را باور کنیم باید چشمک زدن ابدی پلک‌ها را فراموش کنیم. باید آن برخورد در کارگاه را که از آن به وجود آمده‌ایم، فراموش کنیم. خدا خودش این تعهد را به ما تحمیل کرده است.

✨کتاب کوتاه و در عین حال عریضیه که قطعاً خوندنش رو توصیه میکنم🤝🏻



❌⚠️ احتمال لو رفتنِ داستان:
ازونجایی که حس‌ میکنم وقتی “پایان خوش” اتفاق می‌افته، خیلی زود فراموش میشه، درسی ازون موضوع گرفته نمیشه یا حالا هرچی، پایان خوش داستان رو دوست نداشتم (◠‿◠).
هرچند که اعتراف میکنم واقعاً جذاب شد وقتی که کوندرا شروع کرد به سؤال پرسیدن..
آیا رؤیا بود این؟ از کجا شروع شد؟

یک موضوع دیگه که برام‌جالب بود اینه که ما یه «سوتفاهم» دیگه هم در داستان داشتیم؛ بین ژان-مارک و دوستش. ولی اون سوتفاهم رفع نشد.. 
این موضوع، رابطه‌ی عمیق و نیازی که بین زن و شوهر هست و تمایل اون‌ها به مشکلاتشون رو بیشتر تأیید میکنه.
کوندرا هم که راه حل رو در صحبت کردن میبینه:
🌱هیچ عشقی نمی‌تونه تو سکوت زنده بمونه.

ولی در نهایتِ داستان، عمقی‌تر که فکر‌ کنیم، حتی با وجود یک یارِ غار باز هم در درونِ خودمون تنهاییم <(' .' )>.
        
(0/1000)

نظرات

مهران م

1402/12/08

سلام.سالها پیش خیلی از کتاب های میلان کوندرا رو خوندم.نویسنده ی مورد علاقه م بود و هست.یادم نیس چجوری باهاش آشنا شدم.حس میکنم باید یدور دیگه کتابهاشو بخونم..
1
نرگس

1402/12/08

سلام و ادب. منم واقعا لذت بردم ازین کتاب. قطعاً کتابای بیشتری ازش میخونم ᕕ( ᐛ )ᕗ 
مهران م

1402/12/08

خیلی هم عالی..