یادداشت زینب

زینب

2 روز پیش

یادداشت های آدم زیادی
        احتمالا این “آدمِ زیادی بودن” حسِ نا آشنایی نیست برامون.
این‌که حس کنیم کسی درکی از افکارمون نداره،حس کنیم توی جمع‌ها یا بینِ دوستامون جایی نداریم، این حسِ غریبِ مطلوبِ دیگران نبودن و در نهایت قضاوت و بررسیِ خودمون از نگاهِ دیگران.
چیزهایی که باعث می‌شن کم‌کم از خودت دور بشی و خودت هم خودت رو نپذیری.

راویِ تنهای این داستان، همون ابتدایِ کتاب اعلام می‌کنه که دیگه چیزِ زیادی از عمرش نمونده و در انتظارِ مرگه.
تو همین روزهای پایانیِ زندگیش شروع می‌کنه به نوشتن و یادآوریِ بخش‌هایی از خاطراتش، اون بخش‌هایی که خیلی پررنگ‌تره چون احساساتی رو تجربه کرده که نتونسته فراموش کنه.
قراره تو این کتابِ کوتاه، خاطراتِ “آدمِ زیادیِ” این داستان رو بخونیم که مهم‌ترین بخشش هم مربوط به تجربه‌اش از عشقه.
      
528

32

(0/1000)

نظرات

ترجمه اش روانه؟

0