یادداشت سامان
1403/10/30
آخرین گرگ داستان بلندی است از کراسناهورکای مجارستانی که او رو متاثر از کافکا و بکت میدونند و اثر دیگرش یعنی تانگوی شیطان معروفیت بیشتری داره. داستان آخرین گرگ یک فضای سرد و زمختی رو ایجاد میکنه که این سردی از ابتدا تا انتهای داستان همراه مخاطب باقی میمونه. این داستان در واقع یک جملهی 65 صفحه ایست! وقتی داستان رو شروع میکنی برای پیدا کردن نقطهی اولین جمله باید تا انتهای داستان صبر کرد. توصیهام اینه مثل خود داستان ، خوانشش هم بدون وقفه انجام بشه. در این داستان ما روایتی از یک پروفسور پیری میخونیم که درگیر دو عنصر بطالت و حقارت شده و خروجی این درگیر شدن به فکر نکردن انجامیده.او تصمیم به فکر نکردن گرفته و پوچی که بهش دچار شده، به این شکل همراهیش میکنه. تنها مامن این پروفسور کافه خوکچه پاتیله که اونجا هر روز میره و دمی به خمره میزنه و با صاحب کافه حرف میزنه.تو دل این حرف زدن ماجرایی تعریف میکنه از دعوتنامه ای که براش ارسال شده تا بره به منطقه ای در اسپانیا و در اونجا به مطلبی برمیخوره که گرگی کشته شده و ظاهرا این گرگ آخرین گرگ اون منطقه بوده. پروفسور همراه مترجمش و سایرینی که بهش ملحق میشند جست وجویی در مورد این گرگ شروع میکنه و سعی میکنه اطلاعاتی در این مورد کسب کنه. مای مخاطب و کافه دار بد عنق بی حوصله روایت پروفسور رو میشنویم. نوع روایت داستان جالب و خاص بود.سخت بود و نیازمند تمرکز بالا. چیزی که برام جالب بود در ابتدای داستان،پروفسور پیر ما در نقطهی الف قرار داره و درگیر همین پوچی شده.داستانش رو تعریف میکنه و در انتها باز به همین نقطهی الف میرسه. انگار رهایی از این مخمصه برای او امکان پذیر نیست.چیزکی هم از گذشتهاش میخونیم، تجربه ناموفق چاپ کتاب که به خاطر زبان پرتکلفش شکست خورده. نکته دیگه ای که برام جالب بود وقتی بود که دعوتنامه رو دریافت کرد و چنان درگیر بی اعتماد به نفسی بود که باور کردنش براش مشکل بود و صفحاتی از داستان که به چالش ذهنی پروفسور در این ماجرا پرداخته بود برای من جذابیت زیادی داشت. شکاربان داستان دیگری از این مجموعه است که در مورد شکارچی به نام هرمانه که میتونم از جمله داستانهای جوکریسم تقسیم بندیش کنم. شکارچی که دچار طغیان میشه و با اینکه فرد بی آزار و محترمی به نظر میرسه، خوی شیطانی خودش رو نشون میده.این داستان هم بسیار جالب و خواندنی بود. بعد از خوندن کتاب وقتی در مورد نویسنده سرچ میکردم به بریده از مصاحبه ای ازش رسیدم که گفته بود : « «انسان هیولایی است که به نظرم حتی امروزه حقیرتر و بینواتر از دیروز شده...»...داستان کوتاه شکاربان همزمان هیولا بودن و بینوا بودن انسان رو به تصویر میکشه و به نظرم آنچه در باورهای نویسنده وجود داره در این داستان ما شاهدش هستیم. در ادامه داستان کوتاه دیگری تحت عنوان نابودی یک پیشه(ویرایش دوم) میخوانیم که در مورد همین هرمان شکارچی است اما از زاویه دید افراد دیگری. در واقع اینجا گروهی که به اون منطقه سفر میکنند درگیر ماجرا و طغیان هرمان میشند و از زاویه دید اونها اقدامات جنون آمیز او روایت میشه.شاید این داستان میخواست تاثیر اقدامات هرمان رو از زاویه دید دیگران نشان بده.هر چند این داستان به نظرم عمیقتر هم بود که من زیاد نتونستم به تمام ماجرا پی ببرم. تجربه جالبی بود.از این نویسنده کتاب تانگوی شیطانش رو هم خریدم و در سر فرصت اون رو میخونم، و اگر تونستم از پسش بر بیام وارد چالش با مالیخولیای مقاومت، دیگر اثر سخت خوانش میشم..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.