یادداشت رقیه م.ناصری

        از نزدیک
«عاشورات» روایت تاریخی است در مورد واقعه کربلا که به فرم جدیدی نوشته شده است. کتاب به سه بخش تقسیم می شود: پیش از واقعه، واقعه و پس از آن. با این همه صد صفحه است و مناسب کسانی است که دنبال کار کم حجم می گردند. هر بخش شخصیتی دارد که ماجرا را تعریف می کند. شخصیتی که اسب سوار ماهری است و منتظر خواننده روی اسبش نشسته است. اول فقط پشت لباس قدیمی اش معلوم است. امیر خداوردی زین را محکم می بندد. کمک می کند تا خواننده سوار شود. منِ خواننده بندها را سفت می گیرم. آدم جلویی صورتش را با دستار می پوشاند. افسار اسبم را می گیرد و پاها را به اسبش می کوبد. من برمی گردم عقب را نگاه می کنم. خداوردی با اطمینان سرش را تکان می دهد. سرعت مان زیاد می شود. صورتم می سوزد. اسب ها می تازند و شن ها را بلند می کنند. باد شدیدی می وزد. همان طور که می رویم، از لای گرد و خاک همه چیز را تماشا می کنم.
 نویسنده از منابعی مثل لهوف، الارشاد و... استفاده کرده است. با اینکه زبان از تفسیر طبری، کشف الاسرار میبدی و... تقلید شده اما روان و ساده است. هر چند ممکن است بعضی ها نتوانند با آن ارتباط بگیرند. من کتاب را باز می کردم و با آن نثرش، تعزیه را می آوردم توی خانه. هر کلمه با صدای تعزیه خوان توی گوشم می پیچید. «و معاویه علاج در علی اکبر می دید که مادر او لیلی بود و مادر لیلی دختر ابوسفیان. روزی بر آیین صحبت گفته بود: بر این امر از این مردم چه کسی سزاوارتر است؟ گفته بودندش: تو ای امیرالمؤمنین. گفته بود: نه، به این امر از هر کس علی بن حسین اولی تر است چه نیای او رسول خداست و شجاعت هاشم و سخای امیه در اوست.»
وقتی کتاب را می بندید، چند لحظه ای به گل های فرش خیره می شوید. دست تان را بالا می آورید و غبار را از روی صورت تان پاک می کنید. چشم ها خشک خشک اند. برای من که این طور بود. بلند می شوید و دنبال کارهای تان می روید. اما تازه اینجا ذهن شروع می کند به ادامه دادن. هر جمله را وصل می کند به جزئیاتی که در جای دیگری خوانده اید یا در هیئت ها شنیده اید.  سوار اسب خیال می شود و می رود تا بی نهایت. به نظرم عاشورات روضه ای ست بی اشک. روضه ای که اشکت را درنیاورد یعنی با قلبت کاری ندارد، پیچ و مهره مغزت را محکم کاری می کند.
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.