یادداشت یاسمین فلاحتی
1403/10/9
پایان کتاب ششم؛ این کتاب بیشتر از اونکه در مورد آلنی باشه، در مورد مارال بود، و عجب زنیه این مارال بانو.. امام موسی صدر یه اعتقادی داره، که میگه اینکه میگن پشت هر مرد موفق یه زن موفق وجود داره، غلطه، درستش اینه که زن و مرد باهم هستن که به اون نقطه تکامل خودشون میرسن، هردو باهم تبدیل به یک نفر میشن، و من اینو تو آلنیْمارال دیدم، آلنی بدون مارال آلنی نمیشد و مارال بدون آلنی مارال... یه جا تو کتاب میگه، ((عاشق شدن مهم نیست، عاشق ماندن مهم است. عاشق شدن حرفهی بچه هاست، عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران. سست عهدیهای عشاق باعث شده که بسیاری از داستان های عاشقانه مبتذل در جایی تمام شود که عاشق به معشوق میرسد، حال آنکه مهم از این لحظه به بعد است.)) رابطه عجیب این دونفر، قشنگ تر از هر فیلم و داستان عاشقانهایه که خوندم، از کتاب دوم و ظهور آلنی، ما مارال رو در کنارش میبینیم، رشدشون رو، عشقشون رو، فراقشون رو، اینکه خیلی جاها مایه آرامش هم بودن، خیلی جاها قوه محرک هم، یک رابطه، که با همه اینها ایدهآل نیست، هیچ چیزی ایدهآل نیست، هردو نقص هایی دارند، نقاط تیره و روشن، اما همین با هم موندن، با هم ساختن و با هم جلو رفتنشونه که جذاب، واقعی، قشنگ و الگوعه. (( وصل، چرا باید مرگ عشق را در رکاب داشته باشد؟ اگر عاشق رسیدن شدی و آدمی که میبایست به او برسی برایت هیچ اهمیت نداشت، خب اینکه عشق نیست، اوج شهوت است، این تنخواهی صرف است، این جنون تخلیه است، دیگر چرا کلمه عشق را آلوده میکنی؟)) . نادر ابراهیمی به خوبی میدونه داره چیکار میکنه، هیچ شخصیتی بیهوده و عبث نیومده تو داستان و الکی رها نمیشه، نادر ابراهیمی شعار میده، اما شعارهاش، شعار نیست، برای هرکدوم مثالی داره و الگویی، نمونش آلنیمارال، که البته همیشه این دوتا الگو نیستن- که داستان مسخره میشد، کشش و اتفاق های تاریخی که تو دل داستان گنجونده شده، منو یاد بینوایان انداخت و انقلاب فرانسه. در طول این سه جلد و ۵ کتاب و احتمالا حدود ۱۰۰۰ صفحه، با جلو رفتن داستان نه تنها از جذابیت و تک و تا نیافتاده، که هی بیشتر خواننده رو با خودش همراه کرده، و این از هنر نویسندس.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.