یادداشت گوهر قوامي
1404/4/22
نکات مثبت: ۱. مفاهیم عمیق و بسیار جذابی در این داستان بود.از جمله اینکه آنقدر در دوستی و روابط عاطفی از وجودتان مایه نگذارید به حدی که دیگر خودی وجود نداشته باشد.(این موضوع به دلیل هیجانات و احساسات بسیار زیاد نوجوانان و غلبه ی آن بر منطق بسیار حیاتی است و اگر درک شود از بسیاری از آسیب های روانی این دوره جلوگیری می کند) ۲. گریه همیشه غم انگیز نیست و شکست خوردن هم پایان ماجرا نیست. شعار هر شکست زمینه ساز پیروزی ست تقریبا در اینجا به تصویر کشیده شد. زمانی آبی و زرد توانستند دوباره به اصل ماهیت وجودی خود دست پیدا کنند که بخاطر شکست گریه کردند. و این نمایان گر ایستادن پس از سختی هاست. البته در این داستان پیشرفتی نبود اما بنظرم بازگشت به هویت اصلی می تواند نوعی دستاورد یا پیروزی قلمداد شود. ۳.این کتاب علی رغم جملات کوتاه و تصاویر ساده ای که دارد، به گمان من برای نوجوانان مناسب است چرا که کودکان خصوصا کودکان دوره ی اول ابتدایی از نظر رشد شناختی هنوز پردازش مفهومی ندارند یا در اکثر آنها به رشد کافی نرسیده و پردازش آن ها ادراکیست. چیزی را درک می کنند و می پذیرند که لمس کنند یا ببینند. به همین دلیل بنظرم نمی توانند مفاهیم عمیق پنهان در رنگ های این کتاب را درک کنند. ۴.من به شخصه همیشه از در لفافه صحبت کردن لذت می برم و دوست ندارم چیزی را مستقیم بشنوم و از شعار هم بیزارم که یقینا اکثر افراد، خصوصا نوجوانان این خصلت را دارند که این کتاب به خوبی از شعارزدگی جلوگیری کرده در حالی که مفاهیمش به خوبی بستر را برای ادبیات تعلیمی و جملات کلیشه ای فراهم می کند. ۵. و یکی از نکاتی که نشان دهنده ی دوری از کلیشه در این داستان است: این بار این فرزندان هستند که به پدر و مادر خود چیزهایی را یاد می دهند. ۶.مفاهیم استعاری در این داستان بشدت برای من جالب و پرکشش بود. مثلا استفاده کردن از ترکیب در آغوش کشیدن برای نشان دادن محبتِ بسیار که مشکل ساز هم شد و... نکات نه چندان مثبت: ۱.ایده بسیار جالب بود اما برای من بدعتی نداشت و من ترکیب رنگ ها و دوستی رنگ ها را چندین و چند بار شنیده بودم. ۲. آیا پدر و مادر آبی و زرد کوچولو تا حالا فرزندانشان را در آغوش نگرفته بودند؟ که تازه به این نکته دست یافته اند؟ ۳.آیا در واقعیت می شود رنگ های در هم آمیخته را از هم جدا کرد؟ این تناقض داستان با واقعیت بنظرم برای خواننده پذیرش را سخت می کند چرا که خواننده داستان را با آگاهی خود قیاس می کند و می سنجد. و یقینا تا کنون نتوانسته دو رنگ در هم آمیخته را از هم جدا کند! ۴. و نکته ی بعدی که بسیار توجه من را به خود جلب کرد استفاده از رنگ سیاه در فضای مدرسه بود! رنگ ها مثل کلمات بار حسی و معنایی دارند.و از نظر روانشناسی رنگ ها به راحتی احساسات را به انسان خصوصا کودکان منتقل می کنند. رنگ سیاه ذاتاً رنگی غمگین با بار معنایی و نمادی منفی و اضطراب آور است چه بسا معانی دیگری از جمله نا امیدی، استرس و حتی در بدترین دیدگاه مرگ و نابودی را به همراه داشته باشد. استفاده از این رنگ برای فضای مدرسه بنظرم انتخاب بسیار نادرستی بود و در ناخودآگاه کودکان و احساسشان به مدرسه تاثیر خواهد گذاشت. ۵. مسئله ی بعدی فضا سازی داستان است. خانه ی رنگ ها دقیقا کجاست؟ من ترجیح می دادم رنگ ها را در فضایی مثل پالت رنگ آمیزی تصور کنم یا حداقل ایده ی خلاقانه تر و معنادارتری از آن درک می کردم اما همچنان درک نکردم فضای کرم رنگی که خانه ی آبی و زرد و معرفی شده است چه چیزی می تواند باشد؟! البته احتمال می دهم نویسنده تمام تلاش خود را کرده است که از واقعیت فاصله بگیرد و هرچه بیشتر از قوه ی تخیل کودک بهره ببرد و مفاهیم را انتزاعی تر کند. ۶. حل شدن مشکل پس از گریه کردن اگرچه نکات مثبتی که پیشتر گفتم را به همراه دارد اما یک مفهوم دیگر هم با خود یدک می کشد که خیلی مطلوب نیست. و آن هم عدم تلاش است. آبی و زرد کوچولو تلاشی برای حل مشکل نکردند و فقط به تخلیه ی احساسات خود پرداختند.مثلا اگر بعد از گریه کردن دنبال راه حل می گشتند و با تلاش اشتباه را جبران می کردند آموزنده تر بود. پایان بندی پیشنهادی من: بعد از گریه کردن تصمیم گرفتند از هم جدا شوند و تبدیل به دو سبز کوچولو شوند سپس آبی کوچولو که حالا تبدیل به سبز کوچولو شده بود به آغوش پدر و مادر پناه برده و از آنها می خواهد تکه ای از وجودشان را به او بدهند و سپس با زیاد شدن رنگ آبی سبز کوچولو مجدد تبدیل به آبی می شود با این تفاوت که کمی بزرگتر شده که این حاصل تجربه ی بدست آمده و البته خسارت آن اشتباه است و زرد کوچولو هم به همین صورت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.