یادداشت ماه آسمان 🇵🇸
1402/11/8
اول باید بگم بین سهونیم و چهار امتیاز مردد بودم. دوم دو اثر قبلی سارتر یعنی دوزخ و مردگان بی کفن و دفن احساسات مختلفی را در من برانگیختند،از خشم تا دوست داشتن،اما دست های آلوده چندان اثری بر من نداشت. نه شخصیت های مهیجی و نه داستان پر آب و تابی ، به طور کلی نتونست حسی در من برانگیزه. شاید دلیل اصلی نا آشنایی من با فضای حاکم بر نمایشنامه یعنی مبارزات سیاسی فرانسوی ها باشه،شاید هم چیز دیگه. اما درباره ی خود اثر و شخصیتها،هوگو را به عنوان نماد یک آدم معتقد به عقایدش پذیرفتم، هودهرر خیلی شخصیت جالبی بود و تلاشش برای آرمانی که داشت را ستایش میکنم،هر چند او هم جایی مسیر را غلط میرفت اما حداقل خوش این را پذیرفته بود. ژسیکا به عنوان کسی که دنبال حقیقت بود و اخرش هم بهش دست پیدا نکرد خوب بود،بالا و پایین شخصیتش این را به خوبی نشان میداد. الان که فکر میکنم دلم برای هودهرر و هوگو میسوزه ،چون در بازی سیاست فنا شدن،میتونستن دوست باشن،میتونستن با هم آرمانشون را تحقق ببخشند و میتونستن کنارهم مبارزه کنن و رشد کنن ،مکملهم باشن،اما سر هیچ و پوچ فنا شدن. برای اولین بار دلم نخواست به هیچ کدومشون به خاطر رفتار یا حرف هاشون همون وسط ماجرا شلیک کنم.آدم هایی عادی بودند، بالا و پایین های رفتارشون ،کنش ها و واکنش هاشون،حرف هاشون اعصاب خورد کن نبود،خیلی واقعی بودند.میتونستم براشون ما به ازاء پیدا کنم. خلاصه موندم بین دوست داشتن و دوست نداشتن. از اون تئاتر هایی میشد که احتمالا آخرش خوشحال از سالن میآمدم بیرون. همین و تمام.
(0/1000)
زهرا🌿
1402/11/8
1